خَره تو کی مِخی کاسب بری!

او قِدیما تابستون که مِشُد اگه تجدیدی نداشتُم زود یک کاسبی رامِنداختُم! یا با کاغذ رنگی و لوخ و سوزن میخی فرفرک درست مِکردُم تو خیابون به بچه ها مِفروختُم یا یک جعبه مِذاشتُم جلوم گندم شادانه؛ ارد نخودچیُ ازی ات و اشغالا مِفروختُم! گاهی هم سینی مِسی گرد ره ورمِداشتُم مرفتُم چارراه عامِل فالی پزی دوسه تا فال مِخریدُم رامیفتادُم تو کوچه ها داد مِزدُم فالی دَهشی ..کوتی دَهشی … همش دوزارو دَهشی!

یکسال هم رفتُم طرقبه کارخانه الو پوست کُنی کار کِردُم! الوهاره میریختَن تو بشکه اب نِمَک تا پوستِشا راحت کِنده بره! اب نِمَکا پدر دست ادم ره در میاوُرد! الوهاره پوست مِکَندُم میچیندُم توی طبق های چوبی مذاشتَن تو افتاب خشک بره! هر چی الو کُخی هم بود که کِرم داشت لواشک درست مِکِردَن! ای زنای شهری تیشان فیشانی که هفت قِلَم ارایش کِرده بودَن وقتی طرقبه میامَدّن همچی ای لواشکای کرمی ره با اشتها لیس مِزَدَن لب و دهَنشاره به هم میکیشیدن که دَهن ادم اب میُفتاد! ولی تا به کِرماش فِک مِکردُم حالُم به هم مُخورد! یکبار یک خانمی ازم پُرسید پسرُم اینا بهداشتیه؟ گفتم نِه خانم … پُره کرمه! فک کرد مسخره مُکنم! گفتم بُخدا پُره کرمه حاج خانم! نَخِرن از اینا … زَنه گفت: ممنون که گفتی! اما دایی جانُم دوتا زد پشت کِله ام گفت خَره تو کی مِخی کاسب بری!

گاهی هم مِرفتُم تو کوچه سیاوُون شانسی مِخریدُم رامیوفتادُم تو کوچه پس کوچه ها شانسی مِفروختُم! شیربلال فروشی هم سود خوبی داشت! صبح زود مِرَفتُم میدون بار یک کیسه شیربلال مِخریدُم منقل خانه ره ورمداشتُم سر میلان بساط بلال فروشی رامِنداختُم! ای کاکلای بلال ره توی اتیش منقل مِنداختُم دود کُنه داد مِزَدم: بدو بابا … شیره بلالِه شوره بلال شیرای قوچونه بلال … شیر بلالِه …. شیربلال!

اخر شب که مِشُد خسته و کوفته با دست و بالی سوخته و سیاه میامدُم خانه! پولاره که مِشمُردُم سودش ره حساب مِکِردُم خستگیم درمِرَفت! اخ که چی احساس خوبی داشت! احساس مرد شدن و پول دراوُردَن! هیچوقت دستم ره جلوی بابام دراز نِکردُم بُگم پول بده!

بزرگتر که رفتُم او اولای انقلاب تو خیابون دانشگاه عکس چه گوارا مِفروختُم! یک روز مامورا امدن با عکسا بُردَنُم! تو ماشین چشم بند زدن بهم  گفتن خم شو سرت ره بذار لای پات! خلاصه که وقتی رسیدیم مرکز سپاه که تو بلوار ملک اباد بود حسابی کتک خوردُم! تعهد گرفتن دیگه عکس چه گوارا نفروشم! اوموقع مو اصن نِمدِنیستُم چه گوارا کی هست … بچه بودُم!

خلاصه که از هفت سالگی هم درس خواندُم هم کار کِردُم! تابستونای قدیم خیلی باحال تر از تابستونای حالا بود … مرفتی استخر غوطه مُخُوردی … اخ یَره بادش بخیر!

………………………………………………………………………………………………

فالی ــ یک نوع شیرینی مثل زولبیا که خمیرش رو روی تابه به صورت دایره کوچک که از وسط شروع میشد تا به شکل یک دایره بزرگ درمیومد میریختن و بعد از پختن داخل شیره قرار میگرفت تا شیرین بشه و بعد داخل سینی میذاشتن و بچه هایی که میخواستن فالی بخرن باید سر فال رو بعد از چهار انگشت میگرفتن و بلند میکردن ! فال رو تا هر چقدر که میتونستن بلند کنن و به بیرون سینی بکشن تا بشکنه مال اونا بود ! بعضی فالی فروش ها بخاطر اینکه فال زود بشکنه و سود خوبی بکنن با سوزن میخی چند جای فال رو سوراخ میکردن تا مشتری نتونه زیاد بکشه بیرون و زود بشکنه !

39 دیدگاه برای «خَره تو کی مِخی کاسب بری!»

  1. این روزها گمون کنم خستگی به تن میمونه چون تموم روز کار میکنی آخرش یه چیزی هم کم میاری!!! هنوز هم کاسب نشدی مگه نه؟ یادش بخیر ایوم قدیم همه چیز یه حال و هوای دیگه داشت …
    …………………………………………………………………..
    هنوزم كاسب نشدم! واس اينكه بارت رو ببندي بايد دروغ بگي … كلاه برداري كني … تقلب كني … والا تا اخر عمر بايد عين خر زحمت بكشي 🙂
    خدايي يادش بخير …

  2. خیلیییییی باحال بی. اصن مو مخوام، ای نوشته های لهجه مشدی تو رِ سیو کنم، هی بخونم، هی بخونم!
    مگم تو ایطوری که مگوی، از شکم مادرت کاسب بودی!
    کدوم بچه ای، ایقده فعاله ایهمه چیز بفروشه تابستونا؟

    مو مادرم لواشک آلو درس مکرد، می پخت آلوها ر خوب خوب، بعد که له مرفت، خودش و ما بچها از صافی رد می کردمش. هسته و پوستش مموند بالا شیرش می رفت زیر مشد لواشک.
    ایجوری که تو گفتی چطور آلو خشک لواشک مشده؟

    ای احساس مرد شدنه از پول درآوردنه، ما خیلی بعد تو داشتیم، ولی شیرینیشه می دانم.

    چه گوارا مفروختی؟!!! نمدنستی کیه؟!

    ای بازی فالی ظاهرا جذابه!
    (ولی خیلی نامرد بودن اونایی که سوراخ مکردن مردم نتونن زیاد بخورن. وجدان درد نمگرفتن؟ تو که نمکردی ایشالا! مث ایکه منم کاسب نمرم هیچ وقت! ولی خودمانیم ها، ای مشدی ها مث ایکه واقعا یه چیزیشان مشد!)
    ………………………………………………………………..
    مو گفتم الو خوباره تو طبق ميچيندم خشك مكردن … الو كخي كرمي هاره ميريختن تو ديگ موجوشوندن با كرماش لواشك درست مكردن 🙂
    اي چه گوارا كه گفتم جريان دره …او موقع ها يك نوع نقاشي روي شيشه مد بود كه بهش مگفتن ويتراي … اي عكساي چه گوارا هم طرح هاي نقاشي ويتراي بود كه مفروختم بره نقاشي 🙂

  3. خوشُم اَمَد مَسود کاسِب بوديا. خيلي خوبَه آدم از بِچِگي کاسبي رَ ياد بيگيرَه.
    باباي مو خودِش خيلي سختي کيشيدَه بود بِرِ همي نِذاش مو کار کِردَن ياد بيگيرُم، بِرِ همي پول رَ خوب نِمِشنِسُم! فِقَط وقتي خيلي گير ميُفتُم تازه مِفَمُم که اي پول که مِگَن چيکارا که نِمُکُنَه.
    ولي از اول امسال تصميمُمَ گيرفتُم که امسال پولدار رُم (انگاري همَه چي دستِه مويه).
    بِنِظرِ مو بِچَه بايد پول درآوردَنُ و تو جامِعَه بودَنَ ياد بيگيرَه. بِرِ همي بِچِه مو از همي الانَه بِرِ کاراي تو خانَه پول ميگيرَه، بعدِش بِرِ خودش چيزي مِخِرَه. پارسالم که ديدُم دفتراشَ دِرَ اسراف مُکُنَه، بهش گُفتُم که پول دفتراشَه خودش بايد بِدَه، فرداش ديدُم که قيمت دفتر رَ مِدِنَه چندَه!
    وقتي بِچَه بودُم يکي دوو بار آلِسکا فروختُم، يادُم ميَه وقتي پول اوليَم در ميامَد، با بِچِه‌ها مِرفتِم بقيه آلسکاها رَ تو سايه مُخوردِم (خيلي مِچِسبيد) مو که از همو اول کاسِب نِبودُم 😦
    …………………………………………………….
    مو از بچگي كاسب بودم … يعني كاسبي ره دوست داشتم 🙂
    هزار تا كار ديگه ام كردم 🙂

  4. اي ويتراي که مِگي خوب يادُم ميَه، ازي کارا زياد مِکردُم ولي پول نِمِدِنُم بِرِ چي در نِمياوُردُم! يادُم ميه که هر چي وِسيله برقي تو فاميل بود از تيليويزيون بيگير تا اوتو خرابَه مياوُردَن مو دُرُس کُنُم، ولي خدايي بِرِ چي بِم پول نِمِدادَن؟!!! (حالا يادُم آمِدَه)
    کاسبي و تو جامعه بودن رو باس از تو مدرسه ياد بدن به بچه‌ها ولي چيمون درسته که اين يکي باشه.

    «ش» ميگما خيلي عاشق لهجه مشهدي هستيا، کجايي هستي شما؟
    مو که مِتِرسُم جايي بُگُم مَشَديُم 😦 تا بُگُم: مشديُم فوري مِگَن: اُه اُه! و من تا الان نفهيمدم واسه چي اين عکس‌العمل رو نشون ميدن 😦 هرکي ميدونه بگه

  5. این فالی که می گویید، در تهران بهش می گفتند، سِری. نمی دانم هنوز پیدا می شود یانه. مال اینجا پر از مگس هم بود!

  6. من دوران دبیرستان و راهنمایی و حتی در دوران دانشجویی تدریس می کردم و خداییش این کار رو خیلی دوست داشتم البته پولش خیلی مزه داره ولی بیشتر از پولش نتیجه قبولی و نمرات خوب شاگردام بود.آخه اغلب شاگردهای من بسیار ضعیف بودن.و وقتی در شهریور با نمرات خوب قبول میشدن به نظر مادرشون معجزه بود.من عاشق تدریس بودم.یادش بخیر یره[خنده]میدونی من فکر می کنم آدم اینجوری زودتر بزرگ میشه ولی خوب در حد کمش خوبه نه زیاد

  7. امروزه روز دیگه کار عاره،رویای بچه‌ها یک شبه پول دار شدن هست،بچه امروزی رو از پای پلی استیشن نمیتونی‌ بلند کنی‌،کار کردن به چند من!

  8. مسعود جان سلام، خوش‌حالم که بوسیلهٔ یکی‌ از دوستان با نوشتهات آشنا شدم، واقعا که احسنت، چقدر زیبا و روان مینویسی ، نوشته‌هات در حین شیرینی‌ و یا تلخی‌ همیشه اموزنده هستن، خدا پشتو پناهت باشه، من امشب اولین باره که خودم مستقیما تو وبلاگ شما هستم، الان ۳ ساعت منو این تو کاشتی، همهٔ نوشتهات خوندنی و زیبان، با اجازت همیشه از مطالبت تو فوروم خودمون استفاده می‌کنیم، شادو سربلند باشی‌

  9. مسعود جان خسته نباشی,

    قبلا از هر چیز این جریان مشکوک هزار کار دیگم کردم را توضیح بده چون من یه جورایی داره فکرم میره به مایو کرایه دادن استخر سعد آباد,

    در تهران فصل تعطیلات مدارس برای اینکه پدر مادرها از شر بچه ها در کوچه مخصوصا ظهر که اکثرا میخوابیدند آنهارا به بازار و یا کارگاه های صنعتی یا مغازه محل میفرستادند تا هم مشغول باشه هم پول تو جیبی سینمای آخر هفتشو در بیاره که با دوستاش برن خستگی یک هفته کار را در بیارند,

    مسعود اگر دقت کرده باشی یک پدر خانواده کار میکرد و همه تامین بودند حال هرکس به سهم خود ولی امروز همه خانواده کار میکنند و باز یک جا کم میارند زیرا بقول خودت آن صفا و صداقتها از میان رفت و هرکه تلاش میکنه گلیم خودشو از آب بیرون بکشه,

    در ضمن بنده خدا جان اینطور که بوش میاد مسعود هم داره برج سازی میکنه و سرش فقط تو دلاره,

    در اصل فقط افسوس گذشته و یاد خاطرات چه از بلال,گردو تازه,شاه توت,باقالی,بامیه سری,آلاسکا,قطاب,و هزاران کاسبی دیگه گه بچه ها انجام میدادند و همه وجودشان سراسر شادی بود و خنده و هرگز غم فردایی نبود و بقول قدیمیها خوش بحال بچگی,خوش بحال بچگی,

    ایام همواره بکامتان باد.

  10. گاهي به جملاتي که خيلي از مردم مبني بر خوب بودن زمان گذشته ميگن، فکر ميکنم. جمله‌اي که بيانگر کيفيت زمان گذشته است، مثلاً: «جوون هم، جووناي قديم!» يا «ماشينم، ماشيناي قديم»، «قديم همه چي يه حال و هواي ديگه داشت»، «يادش بخير تابستونا خوش ميگذشت» والخ…
    منظورم گره زدن اين جمله به چيزي مثل حکومت يا گروني و مشکلات اقتصادي نيست، اينو از همون قديما هم ميگفتن جوري که شده ضرب‌المثل.
    حالا موندم که واقعاً يه چيزي مثل «کيفيت زمان» داريم يا نه، آيا اون عوض ميشه؟ آيا ميشه مثل دوغي که هي بهش آب اضافه کرده باشن و هر روز رقيق‌تر و بدمزه‌تر ميشه؟ يا شايد کل روح بشر از اول ثابت بوده و هر چي آدما اضافه ميشن، مقدار روح متعالي کمتري بهشون ميرسه؟ يا شايد مثل زميني که هر سال که توش کشت‌وکار ميشه (البته همه محصولات اينطوري نيستن، و مثلاً اگه يه سال تو زميني ني‌شکر کاشته نشه، تا 7 سال کشت ني‌شکر تو اون زمين مشکل داره!) و بهش کود داده نميشه، داره از مواد لازم و معدنيش کم ميشه و محصول با کيفيت بدتري ميده؟ شايدم همونطوري که هر چي ميريم بالا تا به قله کوه برسيم هي هوا رقيق‌تر ميشه و نفس کشيدن توش سخت‌تر!
    يا واقعاً اين تکنولوژي و اجتماعات بزرگ بشريه که داره ما رو از زندگي طبيعي و غريزي که قبلاً داشتيم جدا ميکنه و ما فکر ميکنيم کيفيت داره بدتر ميشه (البته احتمالش کمه چون قديميام همين حرفا رو ميزدن)
    البته من اينو فهميدم که اکثر چيزاي بد وقتي به مرور زمان ميشن جزو خاطره‌ها قابل تحمل‌تر ميشن و گاهاً خنده‌دار و شيرين (مثه غوره‌اي که مونده و شده انگور يا موزي کالي که بعد چيده شدن از درخت بر اثر موندن ميرسه و شيرين ميشه)
    کلي فکر ميکنم بهش ولي چون نتيجه نميگيرم بيخيال ميشم، کسي ميدونه واقعاً چرا اينطوريه؟

  11. مسعود جان یاره سلام مویم بچه بودم لواشک مفروختم تبستونا یا بیسکوت تو خیابون رو یک کارتون تو پاستور جلو سوپر محله ما اخرشم همش باد مکرد با داداشم مخوردم یا زیر خرید مفروخنم یادش بخیر بابام اذیت میکرد میگفت تو کاسب نمیشی چقدر بهت بدم بی خیال این کار بشی؟ بیشتر بهش ضرر میزدم تا کاسبی با پولشم میرفتم سعد اباد به قول خودت قوطه مخوردم هییییی واقعا یادش بخیر
    ولی حالا کاسب شدم چه کاسبی :))
    ……………………………………………….
    بازم خوبه يره كاسب رفتي الان 🙂

  12. باب گرام میگفت … وقتی فالی رو از 4راه عامل میخریده … تا ته میتی زاده رو میدویده … آخه توی راه بچه های بزرگتر میزدن زیر فالی ها و پر…
    ……………………………………………………………………………….
    ها راست مگي 🙂
    اي بچه بزرگا خيلي كخ مرختن 🙂

  13. یادش بخیر .مخصوصا» فالی نفروختم ولی خیلی خوردم.

    ما دداش اگه فوتبال بازی نمکردم قماربازی مکردم توشله و پوست آدامس وپاستور (کارت =پاسور )

    الانم تو کارم شکر خدا خوب موفقم . نه دروغ مگم و نه قسم میخورم و نه گیرون .فکر کنم قمار بازیه کاره خودشه کرده
    عید همه مبارک
    ……………………………………………………………..
    مگم كو واستا مو برم يكم قمار بازي كنم شايد كارو بارم خوب بره 🙂

  14. مسعود «کخ مرختن» رو خوب اومدي. اين اولين بار بود که تو تلخ نوشته‌ها خنديدم 🙂 😉
    ……………………………………………………….
    مو يك هدفم ازي نويشتن حفظ همي كلمات قصار مشهدي جماعته 🙂
    بيشين يره ايقد جل جل نكن 🙂

  15. کخ یعنی کرم؟

    یه بنده خدا، یه شوخی بات برم؟
    مگم تو به اضافه ای وبلاگ مسود مشدی، چن تا وبلاگ دیگه هم اضافه کن به مجموعه وبلاگ خوانیات، از آوار ای بیفتی یه کم!!!

    ببینُم، شما مشدیا، اصطلاح «از آوار افتادن» دارین؟!
    ………………………………………………….
    اصلش کُخ کِلَخه 🙂

    کُخ یعنی حشره پادار مثه فاطمه چُسُک و خر خاکی … کِلَخ یعنی خزنده … به نِظَرُم البته 🙂

  16. یه بنده خدا، خدا خیرت بده. دست گذاشتی روی نقطه حساسی از ش!
    آره والا. خیلی از لهجه مشدی خوشمان آمده! جالبه که اولین برخوردم به این لهجه هم در این وبلاگ بود!
    اصولا لهجه برام شیرین بوده و هست. یادم می یاد می نشستم بعضی برنامه های تلویزیون رو فقط به خاطر لهجه یزدی یا اصفهانی یا حتی همدانی بازیگرها نگاه می کردم. الانم همینه. کیفه برام این سیاهها یا آمریکایی های ایالت های جنوبی حرف می زنند، بشینم و فقط گوش بدم. از موسیقی شیوه حرف زدنشون لذت می برم.

    ولی ای لهجه مشدی رَ خیلی دوست مرم. رفتم تو یو تیوب هم سرچ کردُم، یکی بی یه شعری به مشدی می خواند، چن بار گوشش دادُم.
    کاش بیشتر بود فایل صوتی.
    مگم کاش مشد یه بانک صوتی لهجه درس کنم! عشقی مشدا !!!

  17. یه بنده خدا، در مورد سوالت درباره اوه اوه! باید بگم که والا ما که مشدی زیاد ندیده بودیم. اما ای وبلاگه که خواندیم، چشممان از مشدیا ترسید حسابی!!! ایبار خدا توفیق داد مشد رفتیم، دیگه خیلی حواسمانه جمع مکنیم!
    …………………………………………………………………
    مشدي نگو يه دسته گل 🙂
    یَره بره چی دماغُم داره دراز مِره …. کجایی فرشته مهربون 🙂

  18. راسی، مو از وقتی درسای MBA خواندم، از کار کاسبی خوشم آمد! یه کم دیر بود یره، نه؟!
    ………………………………………………………..
    اي درسای MBA مو نمدنم چيه …. ولي هيچوقت دير نيست … كاسبي بايد تو خونت بشه والا ول معطلي 🙂

  19. «ش» من «از آوار افتادن» رو يادم نمياد که قبلاً شنيده باشم، تازه مطمئنم که «از آوار افتادن» نداريم تو مشهد اگه داشته باشيم «از آوار اُفتِدَن» اِ 😀
    ولي بِذار بِرَت چن تايي شبه جمله مشدي بُگُم 😉
    مو بُرُم = من بروم
    -> مو بُرُم ديگه! (من برم ديگه)
    مو بُرُم = من مي‌برم (چيزي را بردن)
    -> سيني رَ موبُرُم ( من سيني را مي‌برم)
    مو بُرُم = من برنده ميشوم
    -> حتمَني موبُرُم (من حتماً برنده ميشم)
    مو بُرُم = من مي‌برم (بريدن، يه چيزي تو مايه قيچي کردن)
    -> دِرُم پارچه موبُرُم (دارم پارچه قيچي ميزنم!)

    مُگُم مَسود، امروز خُب مارَ خِندُندي يره. خيلي از اين اصطلاحات رو خيلي وقته استفاده نکردم من. تازه پدرم و مادر بزرگام اصطلاحاتي دارن که من اصلاً متوجه ممکنه نشم.

    لهجه‌ها معمولاً شيرين هستند ولي خوب خيلي وقتا براي گويش رسمي مناسب نيستند، مثلاً چند جمله اصفهاني:
    چاي دم کونَم ميخوري؟ (اگه چايي دم کنم، ميخوري؟)
    هندونه قاچ کونَم ميخوري؟ (اگه هندونه قاچ کنم، ميخوري؟)
    اين سيب که کالِسکه؟ ( اين سيب که کاله)
    کَفِش پارِس (ربطي به موضوع نداره 😉 فقط طرف اشتباهاً «کفش پارس» رو طوري خونده که فکر کرده «کف کفش پاره است» )

    اين جمله‌ها مزاح بودند، من مخلص هر چي بچه اصفهانه هستم 🙂

  20. هاااااا اي که «تو خون آدم بايد يَگ چيزايي بِشه رَ قِبول دِرُم»
    کلاً هر کاري يَگ لِمي دِرَه که بعضيا از اول دِرَنش (انگاري قبل به دنيا اَمِدن تو يَگ دنيايِ ديگَه بودنُ تمرين کِردَن) ولي نِمِشه گُف که با تمرين کِردَن نِمِشَه يادش گيريف. بِرِ ياد گيريفتَنَم هيچوخ دير نيست

  21. به خاطر علاقه «ش» از کاسبي يه گريزي به لهجه زديم. يه سوال مسعود ميخوام بدونم اين جمله رو شنيدي و ميدوني چي ميشه؟
    غُغ دَلي موسوزَه 😉
    ………………………………………………………………
    نه بخدا 🙂

  22. «غُغ دَلي موسوزَه» = «مثل ذغال داره مي‌سوزه» 😉
    باور کن تقصير من نيست، خوب ميگن ديگه.
    غُغ همون ذغال خودمونه، مثلاً اگه يهو ديدي يکي فلفل قرمز انداخت دهنشو بعدش داد ميزد که: «اُو بِدِن، دَهَنُم غُغ دَلي موسوزَه» يهو همينجوري نيگاش نکني، آخه طفلي دهنش از تندي اون فلفل داره بدجور ميسوزه، و واسه آروم کردنش آب نياز داره.
    اگه کسي آب نياره واسش احتمالاً بعدش ميگه: «لامصصبا! اُو بِدِن، دَهَنُم غُغ دَلي موسوزَه». خدايي تا اوضاع بدتر نشده يکي پا شه يه ليوان آب بش بده 😉
    ……………………………………
    عجب 🙂

  23. اُرِکاااااااااااااااااااااااااا، ولي خدايي مثه ارشميدس نزدم بيرون. هم لباس تنمه، هم تو اتاقم نشستم رو صندلي.
    ببين «ش» فهميدم «از آوار افتادن» يعني چي :p
    تو ميخواستي بگي: برو چند تا وبلاگ ديگه هم سربزن شايد کمتر وبلاگ مسعود مشهدي رو بخوني (از سرت بيفته)

    مُخام بُگُم: نِههههههه، اي خِبَرا نيس، مو هميشه مُگُم: خدا يکي، زن يکي، بِچَه يکي. حالا مُگُم: خدا يکي، زن يکي، بِچَه يکي، وبلاگَم يِکي يِکي.
    ولي خدايي شُدُم مثلِ اي وبلاگ نِديدَها، هي ميام سر مِزِنُم بيبينُم چي خِبَر رِفتَه اينجِه.

    راستش اونقد وقت ندارم برم وبلاگ ديگه بخونم، از تو سايتاي مختلف، يه سايت خبره تابناک که ميخونم، يکيش سايت مسعود گل. کاريم ندارم ممکنه چقدر وبلاگ باحالِ ديگه باشه 😉
    اما از اونجا که روزي 12-10 ساعت پشته اين کامپيوترم (چي مِگَن اي روزا بِهِش رايانَه، زايانَه يا .ايانَه، همو که مِگَن) بنابراين تو وقتايي که پيش مياد، ميام اينجا تا لذتي ببرم (اشکي بريزم يا لبخندي يا چيزي ياد بگيرم)

    1. فک نکنن مو وقت اضافه زياد دِرُم (اينجِه رَ دوس دِرُم)
    2. اي وبلاگ يَگ چسبي دره که بد مِچِسبَه
    3. زياد پشت کامپيوتر نشينين و زل بزنين به مانيتور، هر چند وقت يه بار يه تکوني به خودتون بدين، هم بدنتون از کرخي در مياد هم چشاتون سلامت ميمونه (نکته اخلاقي آخر فيلم)

  24. درودی بر عاشقان ایران,

    مسعود جان خسته نباشی,

    بنده خدا جان با عرض ادب فکر کنم یک گرامر و یا لغتنامه مشهدی باید تهیه کرد با این شرایط,

    بنده خدا گرامی نکته بسیار مهمی را عنوان کردی در کامنتتان 12 ,

    قصد مقایسه گذشته و حال را اصلا ندارم زیرا زمان همه چیز را ثابت نموده و آیندگان قضاوت خواهند کرد,

    هدف از این نظریه صرفا راجع به همان واژه های حضرتعالی که مرد هم مردهای قدیم,خانه هم خانه های قدیم,و هزاران دیگر قدیم که فقط یک خاطره باقیست,

    یک نمونه همین ماشین پیکان که با قیمت هجده هزار تومان آنهم قسطی آغاز شد و هنوز کار میکند و یا آریا شاهین خاطرتان هست که براستی از صدها بنز بهتر بود و یا موتور,دوچرخه,وسایل منزل,پارچه و پوشاک و کلا مایحتاج عمومی و همین قیاسهاست که قدیمیها مطرح میشود,

    آیا از قدیمیها بپرسید نسبت به اینکه بچه ها شب دیر به منزل میامدند هرگز نگرانی وجود نداشت زیرا با دوستانشان بدنبال خوشی بودند فارغ از اینکه ترس و هراس از نیروی انتظامی در کار باشد و یا جلوی زن و شوهر را بگیرند و مدارک ازدواج بخواهند,

    شبهای آدینه و آخر هفته هر خانواده جمعی به کوه سنگی و یا طرقبه و یا پارکهای اطراف میرفتند و بساط غذا و تفریح حتی کسانی که مشروب میخوردند بدون مزاحمت و با صفا در کنار خانواده بود افرادی بودند که بعد از مشروب دهان را آب میکشیدند و به نماز مشغول میشدند زیرا باورها بر پایه اخلاص بود ولی امروز ایمان,شادی,صداقت,امنیت را نیز چیزی شبیه رویا شده و این دلیل گفتن هر چیزی قدیمیهاش,

    آگر خاطرتان باشد از قصاب محل گرفته تا نانوا,بقال,لوازم خانگی همه آخر ماه پس از حقوق حساب کتاب میکردند البته کارمندان دولتی و اینکه هر نوع اجناسی را قسطی در منازل میاوردند و بصورت هفتگی یا ماهیانه میپرداختند هر نوع ضمانتی فقط جواز کسب کاسب محل بود حتی در دادگاه و مراجع قضایی و اینها بود که فقط در قدیمیها خلاصه میشد و امروز چیزی جز هزار رنگی و دغلکاری برای بقا نمیبینید البته خوب و بد همه جا وجود دارد ولی فاصله از کجا تا بکجا,

    در خاتمه فقط با خاطرات چه خوب و چه بد زندگی را در دیار بیگانه سپری میکنیم ولی با امید به فرداهای روشن زیرا فرزندانمان قربانی اصلی این حجرت ناخواسته شدند,

    با آرزوی بهترینها,

    اردلان.

  25. سلام داش مسعود
    حالا چرا اینقده تلخ مینویسی؟
    ………………………………………
    سلام مرتضي جان
    مو ذاتم تلخه داداش ….

  26. بنده خدا ی عزیز یه دلیلش فکر می کنم حواس 5گانه ماست که کم کم که به سن پیری نزدیک میشیم از قدرت آنها کم میشه در قوه چشایی و بینایی و شنوایی که خیلی ملموسه.اما نمیدونم ما که حالا تو سن جوانی هستیم پس چرا مثلا بستنی الان طعم بستنی قدیم نیست حتی بهترین نوع هاشون.من فکر میکنم یه دلیل دیگش اینه که از زمان کودکی دور شدیم.انقدر گرفتاریها و مشکلات در این مسیر زندگی پیش می اد که دیگه هر چیزی آدم رو شاد نمی کنه یا حتی بالعکس.شنیدی می گن با یک قوره سردیش میشه با یه مویز گرمش میشه.فکر کنم به این مساله بی ارتباط هم نباشه.حالا هر چی مشکلات بیشتر بشه و زمانش هم بیشتر این حس لذت نبردن بیشتر میشه.خلاصه هیچ چی کودکی نمیشه.
    ضمنا مسعود عزیز من شنیده بودم که مشهدی ها بدجنسن ولی باور کن من که وبلاگت رو خوندم نظرم عوض شد.نگران نباش هیچ کسی بیشتر در ایران از اصفهانی جماعت گریزان نیست من خودم واقعا جرات دوستی یا معامله با اونا رو ندارم.البته هر جایی خوب و بد داره .ولی خوب چشمم ترسیده ..ولی مشهدی ها خوبن یره

  27. اردلان و آرياناي گرامي، حرفاتون رو دربست قبول دارم. صحبتي که من کردم يک موضوع کلي بود در مورد زمان و نميخواستم به مشکلات الان گرهش بزنم، خيلي مثال‌ها ميشه زد که زندگي امروز راحت‌تر شده. مثل بهداشت، وسايط نقليه، آسانسور، کامپيوتر، سينماي خانگي، اينترنت (که امکان تبادل نظر رو به همين راحتي مهيا کرده) و …
    مي‌بينيد به همين راحتي من دارم با شماها تبادل نظر ميکنم، ميتونم ديدگاه خودم رو نقد کنم و ذهنمو به چالش بکشم. يه چيزي اين وسط گم ميشه ولي. نميدونم چيه! ولي واقعاً شايد يه چيزي مثل پا هر چيزي که بدست مياري يه چيزي رو بايد از دست بديه. مثلاً وقتي ميري نونوايي و 500 تومن پول از دست ميدي، جاش يه دونه نون ميگيري تا بذاري سر سفرت و نميتوني هر دو رو با هم داشته باشي 😦
    نميدونم تونستم سوال ذهنمو درست توضيح بدم يا نه 😦

    ولي آريانا به نکته خوبي اشاره کردي (منظورم حواس پنچگانس) واقعاً شايد وقتي هي داريم دنيا رو تجربه ميکنيم، نگاهمون بهش عوض ميشه و وقتي گرفتاريها و مسئوليتها هم بهش اضافه ميشه باعث ميشه نسبت به گذشته يه حس ديگه‌اي داشته باشيم.
    نميدونم واقعاً ذهن و بازي ذهن آدم چيزي عجيبيه

  28. سلام . خوبین؟
    کار باعث شده شما مرد بشوی .
    مردی پخته و کامل که همه چی می دونه .
    ……………………………………………
    سلام و ممنون 🙂
    من هنوز همه چي نميدونم … دانسته ها نا متناهيه 🙂
    زنده باشي و خوشبخت خواهر خوبم 🙂

  29. MBA همو درس کار کاسبیه! فقط پرستیجش بالاس. وگرنه همو تجربیات کارای تابستوناته تو بنویسی همو چیزایی مشه که تو این کلاس مگن.

    مگم «آوار شدن» یعنی «خراب شدن» بر سر کسی. فکر کنم تهرونیا داشته باشن خراب شدنه.

    نه، یه بنده خدا، نگفتم ایجا از سرت بیفته. که نمیفته. ما خودم معتاد شدم بش بدجوری. منظورم چیز دیگری بی.

    خدا یکی، زن یکیشه قبول دارم!
    بچه یکی ر خیلی قبول ندارم.
    وبلاگ یکی به نظرم کفره محضه!
    وبلاگ باید 100 تا باشه، عینهو دوست. که فکرت باز شه، که از هر طیفی بشنوی. که منجمد نشی یره!

    اوجور که تو مِیی ایجا هزار بار در روز، مشه، 10 تا وبلاگ دیگه رَ بخوانی. البت خود دانی! اوچه گفتم یه شوخی بیش نبود.

  30. «ش» حرفِتَ قِبول دِرُم بِرِه وبلاگ، ولي ايجور چيزا يَگ کرمي دِرَه که اگه زياد بري دنبالش ديگه به کار ديگه نِمِرسي.
    رِفيقم زيادش خوب نيستا، اووَخ مَشي رِفيق‌باز.
    مُخام کمتر پوشتِه اي رايانَه بيشينُم و يَگ کمي به خودُم بِرِسُم.
    راجِ به بِچَه هم مو يکي شَه قِبول دِرُم، هر چن سخت‌تر از دوتا بزرگ کِردَنه. چون هم خِطَرِ لوس شدن دِرَه هم وقت بيشتر مِخَه.
    راستي، مو «اُرِکاااااا» مَ پس گيريفتُم، بُرُم لباس بَرُم کُنُم 😉

  31. salam hamshahri
    man aghlabe neveshte hat ra mikhanam
    aghlabe anha ra kamelan dark mikonam
    man bad az salha baraye didar be mashahad amadam
    khosh hal mishavam agar mayel bashi shoma ra molaghat konam va chand daghighe ee ba ham ekhtelat konem mefahmi ke chi mogom?
    lotfan be emaile bala javab bede
    …………………………………….
    مو ممفهمم چي مگي داداش
    اما متاسفانه نمشه … ببخش 🙂

  32. سلام ريفيق چه جالب مو هم يه مشدي پيدا کِردُم خوشُم آمد از نوشته هات
    عجب پسر کاريي بودي ها . حرف نِدِري وِلي الان که دِگه حتما» پير رِفتي ( جِواني داستاني بود)
    مويم وبلاگ دِرُم ولي فعلا» سوتي نُمُدُم.
    خلاصه يِرِه خيلي وبلاگ باحالي دِري خوش بِشي.

برای اردلان. پاسخی بگذارید لغو پاسخ