دختر تب داشت….تب عشق…!

یکی بود منم بودم…! زیر گنبد کبود غیر از خدا یه مشت آدم بدبخت بیچاره هم بودن..! یه میرزا بنویس هم بود که گاهی واسه دل خودش یه چیزایی مینوشت…! از دردها … از ظلم ها…از بغض ها…! گاهی هم از درد خودش مینوشت و بعد که نوشته خودش رو می خوند دلش به حال خودش میسوختُ سرش رو میذاشت رو زانوش گریه میکرد…! یه روز حس کرد که دیگه دلش جا نداره برا درد و غم…دید دلش داره میترکه…! واسه همین هم یه پرده نقالی درست کرد اومد سر میدون معرکه گرفت….! اونم چه معرکه های تلخی….! دردها رو ریخت تو جون آدمای کوچه خیابون…!

یه روز که معرکه گرفته بود چشمش افتاد تو دوتا چشم سیاه که زل زده بود تو چشماش…! روزای بعدهم چشمای سیاه اون دختر شده بود پای ثابت نقالی…! میرزا بنویس هم دوست داشت اون نگاه رو……نگاهی که توش عشق بود …!

یه بار که پرده نقالی روجمع کرد بره خونه دید دوتا چشم سیاه داره پشت سرش میاد…! وقتی برگشت دختر ایستاد…راه که افتاد باز دختر راه افتاد…! دختر کوچک بود ولی عاشق بود…! میرزا مرد بود ولی عاقل بود…! میرزا گفت:برگرد دختر…!دختر اما نرفت…! میرزا راه افتاد….. دختر هم راه افتاد….خورشید داشت غروب می کرد…! میرزا برگشت به طرف دختر و دستش را گرفت اما زود عقب کشید…دست میرزا سوخت…دختر تب داشت….تب عشق…!دختر مجنون بود…!میرزا لیلی….!!

میرزا گفت: برو دختر … برو دختر جان …برو دنبال زندگیت…! دختر گفت: تو زندگی منی…! میرزا بغض کرد…میرزا گریه کرد…! چون دلش میخواست زندگی اوندختر باشه…!دختر گفت: من رو ببر با خودت…مَردِ من باش مَرد…! میرزا دلش میخواست مرد اون دختر باشه اما مَرد کس دیگری بود…! اگر مَرد دختر می شد دیگر مَرد نبود که….نامَرد بود…!!

میرزا گفت:برو دختر جان…برو…!! دختر اَشک ریخت وبرگشت…! میرزا شکسته شد و رفت…! فردا که میرزا شروع به نقالی کرد دید چشمهای سیاه دیگه نیست توی جماعت…! معرکه اونروزش اینقدر تلخ بود که خدا هم گریه اش گرفت…!بارون اشکهای میرزا رو شست…! اما یاد دختر رو از دلش هرگز….!

106 دیدگاه برای «دختر تب داشت….تب عشق…!»

  1. مسعود جان، این یکی – می بخشی می بخشی، بازم می بخشی – کس شعر بود، تمام قد!
    بازم درخواست بخشش.

    1. محمد جان احتیاج بهدرخو.است بخشش نیست…من فقط از به به و چهچه خوشم نمیاد…کاش نقد میکردی این کس شعر رو

      1. دادا راست میگه همه نوشته هات(خدایی همه نوشته هات)یه پندی اندزی و محتوایی داشت
        ولی این ….

      2. خوب گاهی من برای دل خودممینویسم نه برای پندواندرز دادن به کسی …اونایی که چیزی روتجربه نکرده باشن اون رو نمیفهمن و بی محتوا میدونن…این متن یک تجربه شیرین بود و تلخ…!

    2. ببخشید محمد جان میشه بگی چطور می خونی مطلبو که به یه همچین نتیجه ای میرسی؟ (البته اگه فحش نمیدی چون من ظرفیتشو ندارم)

  2. مسعود خان میشه زاویه دیدت رو هم تقریبی به ما بگی چند درجه است ؟ ثواب داره هاااا …ا دل ما هم داره می ترکه … شاید ا ِ ِ ِ ی ما هم رفتیم نقالی … D-:

    1. خوب دختر خوب جان تو که میدونی من عوامم …یه جور حرف بزن من بفهمم …خواستی یه جور بگی کسی نفهمه میتونم کامنتت رو فقط خودم بخونم تاییدش نکنم …نفهمیدم اینجا چی گفتی 🙂

  3. اگه شما عوامین پس ما دیگه باس بریم بشینیم کشکمون و بسابیم … 🙂

    آژیر اول (کامنت اول) معنی و مفهومش این بود: چشمم به تو روشن که تو هم کان وفایی … 😉

    کامنت دوم: می خواستم زاویه دیدت رو نسبت به مسائل بدونم من تقریباً دیدم به اطرافم خیلی کذرا نیست ولی مطالب شما رو که دنبال می کنم از یه موضوع به یه موضوع دیگه بدون ارتباط به هم دیگه … ولی جذاب این واسم جالبه ….کلاً دوس داشتم نوع نگاهتون رو به اطرافتون بدونم…
    معتقدم که چند فاکتور در نوشتن این دل نوشته ها می تونه به آدم کمک کنه.. مهمتر از همه اینه که آدم باس دارای احساس و عاطفه قوی باشه تا بتونه گیرنده خوبی نسبت به مسائل اطرافش باشه و یه فاکتور دیگه واقعاً تجربه و گذشت سن و ساله که هر چی زمان میگذره دامنه خاطرات و تجربیات تلخ و شیرین زیاد میشه و اینا میتونه ترکیبشون مجموعه بزرگی و به وجود بیاره ….
    اما این برداشت و اعتقاد منه ولی می خوام دیدگاه شما رو بدونم …چی باعث میشه این نوشته ها اینقدر موفق باشن؟
    البته ناگفته نمونه مهمترین انگیزه من از خوندن دل نوشته های شما وجود همون دوست مشهدیمه 😉

    1. بیبین ابجی من خیلی حرف دارم در جوابت اما الان وقت ندارم و کلی میگم خدمتت ….نوع نگاه من در نوشته هام هست دقت کنی میفهمی و لزومی نداره من بیام بگن …هر نویسنده ای دوران صعود و فرود داره اما من هنوز فرود نیومدم و قصد اوج گرفتن دارم البته ممکنه لنگ بزنم اما نمیفتم ….این که گفتی انگیزه خوندن وبلاگ من وجود هموندوست مشهدیه دلم شکست چونفکر میکردم انگیزه خوندنت جذاب بودن نوشته هاست 😦

      1. سلام. ببخشید من حس میکنم شما یه برداشت منفی از نوشته من داشتین … ولی اینطور نیست… اونکه گفتم انگیزه اصلی من دوستمه واسه اینکه می خواستم حق به جا بیارم… اگه نوشته هاتون جذاب نبود قطعاً ازش می خواستم یه وبلاگ دیگه رو بهم معرفی کنه … به قول خودت اِ ِ ِ ی جاااان :-*
        مسعود خان خیلی از نوشته هات حرف نداره … تنوع موضوع و بی پرده گویی تون و زاویه دیدتون نوشته هاتونو خوندنی کرده…

      2. سلام ابجیه گلم/ منم اونجاخودم رو لوس کردم فقط والا میدونستم 🙂

  4. البته چون من آدم پاچه خواری نیستم باس بگم یه جاهایی ایراد توی نوشته ها می بینم ولی اون بیس مطلب غالبه به ایرادات … به قول پسره بد (عقل می چربه به احساس) 😉 ایشونم گویا اینروزا گرفتاریاشون مثه شما زیاده … 😛

      1. :)) باد آمد و بوی عنبر آورد … فحش چرا؟ بابا ما که داریم همش نقل قول خوبی می کنیم … عجب !!! بیا نیکی کن و … 😛 چرا اینروزا تو و مسعود اینقد خودتونو لوس می کنین ؟؟ 😉 راستی گفتم مسعود (سلام) 😉

      2. علیک سلام دختر خوب…دیشب نزدیک بود چارتا از انگشتام رو از دست بدم که دخترم بدادم رسید…الانم ده تا بخیه خورده نمیتونمتایپ کنمخوب…درد داره شدید

      3. راجع به فحش هم ندیده بگیر، یه بنده مومنی بود بد عادتم کرده بود

      4. مسعود خان، میرزا عشقشو پرونده تو واسه چی انگشتاتو ساتوری میکنی؟!
        فعلا ول کن این وبلاگو به انگشتات برس. مراقب خودتم باش، مگه چند تا مسعود داریم

      5. قربونت پسر بد.الان دارم با چوب الاسکایی که بانداژ شده به انگشتم تایپ میکنم 🙂

  5. دوستانی که انتقاد کرده اند! مایه تعجب است! سری به رومئو و ژولیت شکسپیر بزنید, لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد را ببینید بخشی از سالهای ابری نوشته علی اشرف درویشیان را ببینید که ماجرای کبابی محل با زن بیوه را نقل می کند. بجز این کتابها دهها بلکه صدها فیلم سینمایی مانند این ساخته شده. کازابلانکا را ببینید. سنگام را ببینید تایتانیک (نسخه جیمز کامرون) را ببینید.
    ترازدی عشقی یا مثلث عشقی که نهایتاً به مرگ عاشق یا معشوق یا هر دو ختم می شود از مهمترین ژانرهای ادبی و سینمایی بشری است و تا آنجا که من می دانم در همه فرهنگهای بشری نمونه های بی مانندی از کارهای ادبی در این ژانر موجود است. و معمولاً نوشته های این ژانر جزء بزرگترین شاهکارهای هنری بشری طبقه بندی می شوند. مانند همین رومئو و ژولیت یا لیلی و مجنون.
    این نوشته شاتوت هم داستان کوتاهی در همین ژانر است.

  6. نمی دونم چرا احساس کردم چند سال پیش یه داستان مشابه این رو خوندم بودم …اشکالش این بود که آخرش سر و ته نداشت .. می تونست دست دختر رو بگیره و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کنند !!

  7. نمی دونم چرا احساس می کنم این داستان رو چند سال پیش یه جایی مشابهش رو خوندم .. کاش آخر داستان با هم ازدواج می کردند و به خوبی و خوشی زندگی می کردند !!

    1. آخر داستان اگه با ازدواج تموم میشد ممکنه برای دختر شیرین بود، اما برای زن مقابل شکست و برای میرزا هم خوشایند نبود (از بودن با همسرش اظهار نارضایتی نکرده بود)
      تمام قشنگیش به رفتن دختر و جدایی بود.

  8. BEBIN MASOOD JAN MAN NEVESHTE HATO MIKHONAM HAMISHE, IN DAFE KHAILI ROYAEE BOD VA ROYAEE TAMOM SHOD MANAM DOS DARAM MESE TO AZ IN MARDA BEBINAM VALI MORD, RAFT, TAMOM SHOD
    REZA LONDON

  9. مسعود جان سالهاست میخونمت اما بار اول بهت کامنت میدم. ما هم مثل خودت بچه جبهه و جنگیم اگر چه دوستان میگن برای خودم کسی‌ هستم اما آواره دنیا دور از وطن، دلم با خوندم نوشته امثال شما خوش است.

    دوبار نوشتت بد جور سوزوند ما رو این بار و اون بار که راجع به بچه‌هات نوشتی‌.

    فقط می‌خواستم بگم آقا مردی، همیشه مرد بمونی‌. مرز مردی و نامردی یه موی است و این دل‌ صاحب مرده هم مرزی نمیشناسه.

    (لطفا کامنت پابلیک نکن اگر خواستی‌ فقط جواب بده ، حق نگه دارت)

    1. حالا اینکه یکی مرد باشه یا نامرد خودش نباید بگه ….کاش هر چندوقت یکبار کامنت بذاری در نقد نوشته ها…حقیقتش منخواننده خاموش رودوست ندارم و از این به بعد حراماعلاممیکنم در خموشی خوندن رو ….حالا نه اینکه برای هر نوشته یک کامنت اما هر ده تا لااقل یکی …بازمممنونم ازت 🙂

  10. میرزای نامرددددددد
    چشاتووووووووو درویش کن
    شما اقایون تازگی به خیانت میگین عشق و اینطوری میخواین چش چرونی هاتون و موجه جلوه بدین؟؟؟؟!
    خیالتون نیست که با همین قصه های کوچیک و از همه نظر ضعیف دارید فرهنگ خیانت رو جا میندازید!
    جددا دل ما دخترا هم داره میترکه
    اگه هوس برا آقایون عیب نیست برا خانوما هم عیب نیست/ پس لطفا شماهایی که دست به قلمید برا خانوما هم فرهنگ سازی کنید!

    1. شما اگه بقول خودتون تمایل به هوس‌بازی دارین واسه چی منتظر دست به قلم‌ها میمونید؟ میبینید که مردها قادر به توجیه خودشون هستند و تمایلی برای فرهنگ سازی خانوما ندارن.
      اگه فقط قضیه برچسب زدنه که زدید اما اگه اهل عملید اصلا صبر نکنید!

  11. سبک شیرینی داری شاتوت عزیز. توی بالاترین فقط نوشته های تو هست که تا آخر میخونم. ولی به نظرم، بهتر هست بری مرحله بعدی نوشتن و یه ارتقایی به نوشته هایت بدی و تغییرها و ابتکارات تازه ای به خرج بدی. مثل یه نویسنده بیشتر روی نوشته هایت وقت بذاری. نویسنده شغل اصلی خودش رو نویسندگی میدونه. در ضمن به نظرم، همین وصف کردن ماجراهایی که مشاهده میکنی خیلی از مطالب سیاسی ادبی ات بهتر هست. در وصف کردن ماجرا ماهرتر هستی تا قضاوت هایی که در حوزه سیاست میکنی. بعضی ازلینک های ادبی سیاسی ات منفی خوردن. نظر من اینه که هنر لطیف ادبی ات رو با جنجال های بیهوده سیاسی تلف نکن یا بار سیاسی رو از این مطالب کمتر کن.

  12. دوست عزيز؛ اگر ميرزا بنويس اين قصه شمايي و معركه هم اينجاست و يك نفر دل باخته دل چون دريا و نوشته هاي چون آب روان شما شده و تمناي شما رو مي كنه……… فقط يك چيز بگم و تمام:
    مواظب مهندسي اجتماعي و مهندسان اجتماعي باش! كم به همين شيوه وبلاگ نويس نگرفتن..
    البته شايدم اشتباه فهميدم. به هر حال..

  13. اولندش: اون خودم اون بالا من نیستم
    دومندش: حال کِردُم مسود خان وختی دیدُم گفتی: «میرزا دلش میخواست مرد اون دختر باشه اما مَرد کس دیگری بود…! اگر مَرد دختر می شد دیگر مَرد نبود که….نامَرد بود…!!»
    سومندش: ای کامنته ره بره او یرگه مذارُم که اسم مو ره دزدیده. ای آقا مسود از این اسم «خودم» خوشش نمیه. برو یَگ اسم دیگه بره خودت پیدا کن. اسم قحطیه یره؟

    1. اولندش ای که اصرار دِری «خودم» باشی، خب اویَم «خودشَه»
      برو یَگ آواتار تعریف کن که ای «خودُم» با او «خودُم» فرق بُکُنَه. دیگَیَم لازِم نِدِری هی بگی او «خودُم» مو «خودُم» نیستُم!
      آواتارتَم بزن «خودُمِ اُریجینال»

  14. نظر الی خانم جالب بود.به نوعی حقم داره .ما مردا بایستی نوع نگاهمون فقط مردونه نباشه. ولی خوب آیا می شه دختری رو فارغ از مسائل جنسی دوست داشت و عاشقش بود .من خودم همسری بسیار خوب دارم .ولی دوست دوران کودکی (دبستان ) دارم که 30 سال است او را ندیده ام .همیشه دوست داشتم یکبار هم که شده ببینمش. چون ناگهانی رفت.بدون خداحافظی ،بعد از 25 سال پیدایش کردم او هم ازدواج کرده بود .احتمالا» با مردی بسیار باشخصیت و خوب ، چون دختر عاقلی بود.فکر نمی کنم غیر از این باشد.من عاشق این دخترم ، زمانی که نیاز به کمک داشتم مثل یک خواهر کمکم کرد.من مثل یک برادر دوستش دارم . و آرزوی موفقیت برای او وهمسرش را دارم. این را می شود خیانت نامید.اما زنان حسودند و به شوهرانشان مطمئن نیستند.

    1. دیدگاه شما قابل احترام ودرک هست. به هیچ وجه خیانت نیست. تعریف خیانت چیز دیگری است. امیدوارم ایشون رو ملاقات کنید.

    2. گاهی وقتا آدما همه چیو با ظرف خودشون اندازه میگیرن و چیزای دیگه واسشون قابل درک نیست و گاهی فکر میکنن که عشق یعنی اینکه طرف رو در بند بکشی و به تمام معنا مال خودت باشه (مثل حس مالکیت به کفش و جوراب) و اگه قرار باشه تحت مالکیت شخص نباشه پس حتی میشه اسید بهش پاشید!

      همیشه یاد گداهایی میفتم که تا میرسن هزار جور دعا واست میکنن و همینکه میبینن چیزی نمیماسه بهش یه فحش نثارت میکنن و میرن!

      1. کسی که عاشقه کسی باشه هیچوقت نفرینش نمیکنه مگه طرف مقابل در حقش نامردی کنه و دروغ گفته باشه … باز هم از ته دل نیست اون نفرین مثه نفرین مادر به فرزنده که هیچوقت از ته دل نیست

  15. آقای مسعود خیلی قشنگ نوشته بودی اونا که گفتن شرو ور بود مخ ندارن احساس ندارن این حرف ها نمی فهمن تو باغ نیستن حالیشون نیست تو چی گفتی .

  16. چه حس تلخی… من تجربه کردم این حسو…عشقی به رنگ واقعی بدور از احساسات زمینی ….سوختم و گفتم نه!!!
    فقط شخصی که تا استخوان این درد رو کشیده میتونه درکش کنه.
    درود بر شما مسعود خان

  17. به نظر من هم نوشتت ضعیف بود . در حد… شعر نبود ولی کلا زیاد به دل ننشست. مسعو همسرت سایتتو می خونه

    1. مثل اینه که از یه هنرپیشه بپرسی همسرت فیلماتو میبینه! آخه چه فرقی میکنه بخونه یا نخونه؟ حالا مثلا باید حواسشو جمع کنه یا باید سناریو بنویسیم که وای امشب چه محشر کبراییه و باید کلی جیم به سین بده!

  18. ولا مُخاستُم یگ چیزی بُگُم مسود خان دیدُم همی الانَه که همه بیریزن سَرُم و کمترینش خیانت بِشَه!
    ولا هم دختَرَه دِل دِشتَه هم میرزا، میرزا لازِم نِبود تِشَر بِزِنَه کِه، دُختِرَیَم که مِدِنِس لازم نِبود گیر بِدَه که تو باید مرد مو بِشی! میامد مثل آدم مِشَس گوش مِکِرد به حرفای میرزا، بَدِشَم یواشکی مِرف دنبالش. حالا ای کِه مُخاستَه میرزا مرد او بِشَه دیگَه از خودخواهیش بودَه. اگِر تو کِباب رَ با اِشتها مِزِنی بر بِدَن بخاطر ای نیس که عاشق کِبابی بِرار بخاطر ای‌یَه که عاشق کِباب خوردنی، ها وللا

      1. اگه جالبه که خب چیزی نمیشه گفت دیگه و خوشحالم که واست جالب بوده 😈
        واقعیت اینه که مهم نیست تفسیر من یا هر کسی چیه، چون در اون لحظه‌ای که ما حرف میزنیم جزئی از بسیار پارامتر موجود رو ور میداریم و نسبت به اون مطلبی رو مینویسیم و حتی در جمله‌های نوشته شده گاهی بعضی بدیهیات (به دید نویسنده) جا میمونه و چیزی که منتقل میشه ممکنه کامل نباشه و انتقال بالای مطلب توسط نویسنده خودش فنیه که در من نیست.
        من میتونم داستان رو اینطوری تصور کنم:
        میرزایی بوده که علیرغم سختیهای روزگار، زندگی داشته واسه خودش و از زندگی ناراضی نبوده (دلیل این امر، ادامه دادن به اون زندگیه و برای من متصور نیست که آدم هم ناراضی باشه و هم ادامه بده بنا به هر دلیل آسمانی و زمینی)، پس میرزا زندگی داشته، دختر هم عاشق نقالی میرزا شده (خیلیم خوبه و ایرادی نداره، دلیل اینکه ایرادی نداره این بوده که هم به میرزا انرژی میداده و توی جمعیت دنبال چشمون سیاه دختر بوده و هم دختر اوقات خوشی داشته و در زمان نقالی بقیه مسائل رو فراموش میکرده و اوقات خوشی رو میگذرونده)
        نکته: تفاوت سنی این دو نفر زیاد بوده (دختر کوچک بود ولی عاشق) یعنی میشه فهمید که اختلاف سن بالای 10 سال بوده (حالا بعضیا میگن 10 سال و بیشتر مهم نیست و عشق و تفاهم مهمه که باید به عرض برسونم کلی مسائل فیزیکی، جسمی وجود داره که بعدا معلوم میشه فرق میکنه یا نه و فقط عشق آسمانی! حلال مشکلات نیست)
        دختر پای نقالی میرزا بوده و عاشق شده و هیچ چیزی از زندگی میرزا نمیدونسته، اخلاق میرزا رو هم نمیدونسته (اگه میدونست نمیخواست که میرزا مردش باشه، چون خواست جواب منفی شنید)
        بهترین حالت این بود که این خلسه عاشقانه ادامه پیدا میکرد، هم میرزا آروم میگرفت، هم دختر به آهنگ نقالی میرزا گوش میکرد.
        حالا، در دختر یک تحول ایجاد میشه (خودخواهی) و میخواد میرزا مال خودش باشه، مال خود خودش (غیر از این بود قبول میکرد که میرزا زندگی داره و نباید از میرزا بخواد که زندگی قبلی خودش رو نادیده بگیره و بریزه دور) یه لحظه فکر نکرد که میرزا چی میخواد و فقط به خواسته خودش فکر کرد (مثل وقتی که ما خیلی دوس داریم صاحب یه چیزی بشیم و واسه بدست آوردنش هر کاری میکنیم)
        این اون خودخواهیه که همه چیز رو خراب میکنه و اون انرژی مثبت رو منفی میکنه. این همون عاشق خوردن کباب بودنه نه خود کباب، این همون عشق به تصاحب و خریدن کفشه!

        نمونه‌های این عشق مادر به فرزند رو هم داریم که مادر بخاطر عشق! به فرزندش از ازدواج اون جلوگیری میکنه (نگو ازین ماجراها نشنیدی)

        من نمونه‌های عشق اینطوری رو «عشق تصاحب کردن» میچربه به دوستی و علاقه رو عشق خوردن کباب میدونم. از این عشقهای کبابی هم زیاد داریم و خیلی میشنویم که طرف بعد از نه شنیدن رفته اسید پاشیده تو صورت طرفش! تف به اون عشقی که اینکارو بکنه.

        اُه اُه چقد حرف مفت زَدُما.
        حالا خدایی چیکا داشتی که تفسیر من چیه. یه چیزی گفتم اون بالا

  19. Salam agha Masoud
    ,
    az hamsharihatoon hastam vali kharej az Iran zendegi mikonam. neveshteh hatoon ro ba aalaghe mikhoonam chon bishtareshoon tanze ejtemai hast. ghalametoon garm o didetoon aamighe. chon neveshteh boodin az khanandeye khamoosh khoshetoon nemiyad in comment ro minevisam. in neveshtatoon besyar latif bood . in dastan too zendegiye man ettfagh oftadeh ba in tafavot ke man dar naghshe Mirza boodam, ba vojoodi ke jensam moanas hast ….. . va be ghole doosti bozorg tarin shahkar haye adabiyati nezamiye gangavi mesle farhad o shirin, leyli o majnoon va ya kheyli az sheerhaye aasheghaneye Goethe rajee be hamin aashegh, maashoogh, vesal va jodayi hast.

    Zendeh o paydar bashi hamshahri

    Zehnat hamvare pooya va ghalamat hamchenan garm

  20. در جواب کامنت پسر بد:
    جالب بودنش واسه این بود که فک نمیکردم اینگونه تفسیر کنین این ماجرارو !!!
    من اول گفته بودم که نظر دو نفر تو این وبلاگ واسم مهمه چون صحبتاشونو دنبال کردم و حس کردم میشه رو برخی از حرف زدناشون حساب کرد و از تجربیاتشون استفاده کرد یکی شما و یکی آقا مسعود (اگه فک میکنین که اشتباه می کنم بگین).
    میدونین داستان میرزا تو جامعه فعلی ما داستان نیست یک واقعیته که هر کی از دیدگاه خودش بهش نیگاه میکنه. من وقتی پای صحبت دوست متأهلم میشینم و گریه هاشو می بینم که همسرش با یه نفر دوست شده و اونو هم دوست داره فک میکنم اون مرد و اون زن واقعاً آدمای پستین. وقتی خودم به عنوان یه دختر بهش نیگاه می کنم که یه دختر عاشق یه مرد متأهل میشه (چون از نزدیک دیدم این موضوع رو و اشکهای اون دخترو هم دیدم فک می کنم خدایا چه باید کرد؟ آیا ایراد از اون مرد بوده آیا ایراد از دختره س؟ مشکل کجاست؟ این دختر هم انسانه و یه سری احساسات و عواطفی داره و نیازهایی… که متأسفانه آقایون فقط اون جنبه نیازشو رو می بینن… در صورتیکه اگه اون حس معنوی نباشه و اون حس دوست داشتن پیش نیاد اون حس نیاز هم شکل نمیگیره… اگه بگیره مثه دستشویی رفتنه که فقط آدم احساس تخلیه می کنه (با عرض پوزش از گفتن این مثال) و لذتی در کار نیس.
    پسر بد شما تو کامنتتون گفته بودین میرزا عاشق کباب خوردنه نه عاشق خود کباب … این نیاز به تفسیر نداره یعنی در واقع عشقی در کار نبوده و نیس ذاتاً میرزا فقط غریزه شو داره دنبال می کنه و عشقی در کار نیست.. شاید برای یک مرد متأهل اینطور باشه ولی برای یه دختر اینطور نیس…
    چرا داشتن یه نفر خودخواهیه؟؟؟؟؟ من می خوام یه چیزیو از شما بپرسم آیا شما نسبت به زنتون حس تعصب ندارین؟ دوست ندارین کسی بهش چپ نیگاه کنه.. دوست ندارین با یه مرد غریبه بخنده … حتی شاید بدتون بیاد به پسر خاله یا عموش هم دست بده… به اینا چی میگن ؟ مگه نه همون حس تصاحبه ؟ چون فک می کنی ماله توئه ….و مهمتر چون دوسش داری تشدید هم میشه… چرا این واسه مردا یه امر طبیعیه ولی به یه دختر که میرسه میشه خودخواهی؟ من اینو درک نمیکنم ….
    می دونین پسربد هر چی نوشتتو می خونم می بینم همش دنباله اون انرژیه هستی که به میرزا داده میشه…
    می دونین الآن بهاین نتیجه رسیدم که مردای متمدن و سنتی همه یکین فقط نوع کلامشون و ظاهرشون متفاوت شده همین…. قدیمیا زن دوم می گرفتن یواشکی ساپورتش هم میکردن چون دور از مردانگی بود رهاش کنن زندگی اولشونو هم داشتن (من اصلاً نمیگم بد یا خوب فقط می خوام مقایسه کنم) ولی الآن مردا اولین حرفی که میزنن اینکه میرزا زندگیشو دوس داره زنشو دوست داره همه نیازهاش هم برآورده میشه ولی حالا اگه با یک یدیگه باشن هم ایرادی نداره مهم اون انرژی اس که میرزا می خواد بگیره نه عشقی که ممکنه این بین دختره پیدا کنه…. به نظرتون کدومش خودخواهیه؟ این یا اون؟
    می دونین جالبتر اینکه در دختر یه تحول ایجاد میشه اونم اسمشو میزارین خودخواهی !!! اینا عجیبن پسر بد…
    آخر کلام من اینه که چرا اگه همسر میرزا به میرزا گیر بده اون خودخواهی نیس؟ اونم می خواد میرزا مال اون باشه چه فرقی داره؟
    تنها نتیجه ای که من از این بحث گرفتم اینه که فک کنم میرزا کار درستو کرد …

    1. دلم میخواد وارد این بحث بشم اما نمیشم…فقط نظرات قشنگ شما رو میخونم

      1. بعضی وقتا فک میکنم کاش خدا یه تجدید نظر تو خلقت زنها می کرد… کاش یه سنسور توقلبشون میزاشت که هروقت می خواست احساسشون از اون حد فراتر بره خود بخود اون حسه خاموش می شد… 😦
        راستی خدا بد نده مراقب دستاتون باشین و بیشتر مراقب کله تون باشین چون این وبلاگ داره رو محوره کله تون می چرخه :))
        درضمن پسربد بچه خوبیه فقط من تو این موضوع باهاش اصلاً موافق نیستم

      2. مرسی…امروز داشتم با خودم میگفتم این دختره چرا به خودش میگه دختر خوب….!! بعد گفتم مگه ماست بند میگه ماست من ترشه…نمیگه که …بعد ترش گفتم مشک ان است که خود ببوید…! نه اینکه دختر خوب بگه … باز بعد گفتم ولش کن بابا…اصن بذار عطار هرچی دلش میخواد بگه …منو سه ننه…!!

      3. میدونی آقا مسعود من اصلاً با این موافق نیستم که یه زندگی متلاشی شه نه اصلاً … ولی اگه دل دادن مال هردو بود هم میرزا و هم دختر هیچ ایرادی نداره با هم باشن به شرطی که هیچکدوم از سه نفر متضرر نشن .. نه اینکه واسه میرزا غریزه باشه و واسه دختر عشق این عادلانه نیست… اگه واقعاً کسی کسی رو قلباً بخواد حتی بعد از جدایی مرور خاطراتش هم واسش قشنگه …. این قشنگه که با تلخی تموم نشه و این فقط با صداقت امکان پذیره … ببخشید من خیلی حرف زدم …

      4. دختر تموم میرزا رو میخواست …دختر به هیچی فکر نمیکرد چون عاشق بود …دختر همه چیز رو در مورد میرزا میدونست…اما اون رو کامل میخواست… به هیچی فکر نمیکرد چون عاشق بود…..!!!

      5. تمام صحبت منم سر «کامل خواستن» بود!
        قول میدم دیگه چیزی نگم 😐

    2. راستش رو بخوای بیشتر از 10 سطر نوشتم اما آخرش به این نتیجه رسیدم که نظرات قشنگ بقیه رو بخونم بهتره.
      من به نظر شما احترام میذارم و عقب‌نشینی میکنم و این رو مبنی بر مدرن بودن من نذارین چون من هم بیشتر دیدگاههای سنتی دارم

      1. نظرات قشنگ تو باعث شد که نظرات قشنگ دیگه ای نوشته شه 😉 … قهر نکن که اصلاً بهت نمیاد … هر چهره ای با لبخند زیباتر است …ولی اگه اجازه بدین من به احترام شما عقب نشینی می کنم چون شما تو این وبلاگ حق آب و گل دارین. من فقط یه رهگذرم … 🙂 شب و روزت خوش

      2. به قول پسرم: واو واو واو، لوک ات د تئودورس اَس! 😈
        ربطی نداش ولی یاد این جملش افتادم دیگه.
        اول اینکه اینجا رانت و رانت‌بازی نیس، حق آب و گل رو هم من نمیدونم چیه.
        دوم اینکه همه ما رهگذریم و بلخره یه روزی میگذریم
        سوم رو هم بخام بگم اینکه، حالا شما یه کم دیگم اینجا بمون 😉

  21. درضمن از تمام دوستانی که تو این وبلاگ عضو هستن عذرخواهی می کنم از اینکه گفتم نظر دو نفر (پسر بد و آقا مسعود) واسم مهمه … صرفاً به خاطره اینه که بیشترین نظرات رو این دو نفر میدن و بعضی جاها در خودم نقاط مشترکی رو باهاشون می بینم …. به قول ندامون همتون بوس :-* اینم قلب 😡 🙂

  22. یک داستانی تعریف کنم مال سالها قبل هست .فکر کنم یک بار هم اینجا گفتم ، فقط نگید ….خل بودی ،چون خودم میدونم.
    زمان دانشجویی بود دختری رو دوست داشتم ،واقعا دوستش داشتم ها ، میدونستم که اونهم منو دوست داره ،مطمئن بودم ،از نگاهاش. ازحرکاتش و از جلب توجه کردنش ، دختر زیبا و ناز ودر عین حال با وقاری بود. همون چیزی که من آرزو میکردم ..دوست داشتن من هم اصلا از روی هوس و سکس و این حرفها نبود هر روز و هر ساعت به اون فکر میکردم .ولی میدونید چیه،؟ نمیتونستم بهش بگم ،خجالت میکشیدم .حتینمیتونستم سر صحبت رو باهاش باز کنم .میدونستم اگر میتونستم فقط ۵ دقیقه باهاش صحبت کنم کار تمومه. اینقدر حرف و مطلب صحبتهای خوب داشتم که حتی اگر دوستم هم نداشت عاشقم میشد. تو اون عدم اعتماد بنفس در باب آشنایی ، این یکی رو ۱۰۰% داشتم ! اخه هم آدم تحصیلکرده و هم بامعلوماتی بودم ،در همه زیمنه ها، اجتماعی، سیاسی، تاریخ، ادبیات، جامه شناسی ،علوم . آشنایی با اخلاقیات و نظرات زنان، کمی هم فمینیست ! از نظر تیپ وقیافه هم خوب بودم . ولی خوب چه میشه کرد. مرگم این بود که توی ان ۵ دقیقه حیاتی اول صفر صفر بودم . خیلی هم سعی میکردم سر صحبت رو باهاش باز کنم .چقدر هم اون این فرصت رو بهم میداد، ولی من احمق و ضعیف . بار ها هم با خود م نقشه میکشیدم که فردا یا پس فردا حتما این کار رو میکنم ،ولی دریغ از یک جو جربزه !
    خنده تون نگیره ها .یک سال فرصت را سوزوندم ولی توتابستون افتاده بودم دنبال اینکه تلفن دوستاش رو پیدا کنم و بهشون زنگ بزنم که کی میان دانشگاه و من میتونم ببینمش. حتی اسمش رو هم نمی دونستم ! ای خدا ! خاک تو سر هرچی بی عرضه کنند .
    آخرش چند ماهی رفتم خارج از کشوراونجا هم از غم دوری اون کوفتم شد .وقتی برگشتم ،هنوزتابستان بود و دانشگاه تعطیل . یک روز رفته بودم دو رو بر دانشگاه تهران ،شاید خدا خواست یک در هزار ببینمش .چقدر خلوت بود ، پشت چراغ قرمز تو ماشین یک دفعه دیدم ای داد اون طرف خیابون داره میره برای خودش .تنهای تنها . احساس کردم اونهم مثل من اومده اون دو ر و اطراف شاید من رو ببینه.نه فکر نکنید دچار توهم و پانوریا و این حرفها شده بودما ،باور کنید مطمئن بودم، میدونستم . حتما میگید به به ،چه عالی ،ولی کورخوندید .
    بجای اینکه بپیچم بطرف اون خیابونی که اون داشت میرفت ، برم ببینمش و ایندفه دیگه بچسبونم . پیچیدم جهت مخالف که برم دور بزنم بد برگردم برم دنبالش :((( .من از شما معذرت میخوام .با یک آدم بی نهایت …خل طرفید .
    خوب چی شد ،هیچی چی شد ،رفت ،….رفت برای همیشه ! دیگه هیچوقت ندیدمش ، هیچوقت .ولی یک عمر دنبالش بودم. بازم ببخشید ، -دارم به اون میگم شاید ،شاید بخونه- که من اینقدر نادان بودم ،به بزرگی کهکشانهایی که اینشتین میگه بی انتهاست.

    1. بهتر که رفت بابک خان!
      وقتی که صحبت نکرده و نشناخته یکی اینقد عاشق میشه، تازه مشکلات بعدش شروع میشه. تو زندگی ناز، عشوه، خوشگلی، دانش سیاسی، شعر،… اینا به درد نمیخوره. چیزی که تو زندگی به درد میخوره شعور زندگی، ارزش قبول بدیها در مقابل خوبیهای موجود، گاهی نیم‌من شدن و گذشت و ازین دست چیزاس.
      قطعا تو نمیتونی اون رو از یاد ببری، این چیز بدی نیست. اما اگه باعث بشه خللی در زندگیت پیش بیاد از بد هم بدتره. بهترین کاری که میتونی الان بکنی اینه که واسش آرزوی سلامت و بهروزی بکنی و امیدوار باشی با هر کس و هر جایی که هست خوب و خوش روزگار بگذرونه

      1. پسر بد عزیز
        البته اینهایی رو که شما میگید بدرد نمیخوره بنظر من همش بدرد بخوره والا ،چرا که نه ، ولی بقول شما که کاملا هم درست میگی کافی نیست.
        ولی خوب میدونید چیه؟ این دریغی که در من وجود داره اینه که چرا من اینقدر بی عرضه بودم که دست کم امتحان نکردم ببینم ادامه ماجرا چی هست و چی از توش در میاد . تصورش را بکن کسی رو دوست و میدونی اونهم دوستت داره
        ولی هیچ کدوم هیچ اقدامی نمیکنید و تا آخر حسرت به دل میمونید. البته میتونید حدس بزنید که این داستان مربوط به سالها قبل هست و -دلایل روانشناختی خودش هم داره – و گرنه فکر نمیکنم در حال حاضر هیچ پسر یا دختری پیدا بشننند که اینطوری خام دستانه عمل کنند.

      2. قبول دارم، به درد میخوره. منظور من از بدرد نخوردن همون فرمول 80/20 معروفه. و بقول بهتر شما کافی نیست، اما لازم هم نیست. بودنش از نبودنش خیلی خیلی بهتره.
        مثل داشتن قدرت بدنی خیلی زیاد بدون داشتن عقله که توسط هر کسی ممکنه سواستفاده بشه. اما داشتن عقل با یه بدن عضلانی و قدرتمند رو کی میتونه بگه بده؟
        بقول شما الان همه چی فرق کرده و نمیتونی دختر یا پسر اینطوری پیدا کنی، یکی از عللشم وجود و دسترسی به اطلاعات زیاده که باعث میشه آدما بهتر فکر و عمل کنن.
        اما من یکی استثنام چون هنوزم خام دست و دست و پا چلفتی هستم 😯

  23. یکم بیشتر توضیح بده پسر بد.
    به نظر من هم ادامه این ارتباط درست نبوده، چون تا همینجای داستان هم معلومه که دختره کنترلی روی احساساتش نداره و خیلی بی منطق تصمیم میگیره.
    مورد تقریبا مشابهی برای من پیش آمده بود ولی من هم کار میرزا را کردم. البته متاهل نیستم ولی سطح اجتماعی و سنیمون متفاوت بود. چون میترسیدم که بعدا کار بالا بگیره و احساساتم از کنترل خارج شه.به هر حال تو ارتباطاعات عاطفی راحت همچین اتفاقی میفته، مگه نه؟
    تو میتونی احساساتت را کنترل کنی؟ چطوری؟ به نظرت چطور باید میل خوردن کباب را کنترل کرد؟
    والا تمام داستان های عشقی که من تا الان تجربه کردم همینطوری بوده. دست خودم هم نیست. دوست دارم «همیشه» با من باشه و البته خودم هم میدونم که کاملا اشتباهه و این خواسته و احسسا اصلا دوست داشتن نیست. ولی چه کنم، دست خودم که نیست.

    1. در پاسخ آقا مسعود:
      لااله …. فک کنم پیشنهاد پسر بد و شما بود که گفتین بشه دختر خوب چه زود فراموش می کنین گذشته ها رو :))

      1. والله قبلا بود دختر خوب بیخ ریش صاحابش…!پس فرقی در اصل قضیه نمیکنه چون اونموقع هم ادعای مشک خوش بو و ماست شیرین بودن داشتی…بچه نیستیم ما خانوم جون….ابجی جون …. عمری ازمونگذشته …البته هنوز هم خودمون جوونیم هم دلمون …بخیل هم نیستیم که شما خودت لقب (خوب) بذاری روخودت…اصن بذار دختر بی نظیر بی بدیل…والله…!

        در ضمن گفتی که رهگذری…! کاش ازین ره نگذری و ما اینجا یه ابجی خوب داشته باشیم دداش…!!!!

    2. آرش خان، این بحث ازون چیزاس که گردن آدم رو میشکنه و من هم اشتباهاً نظری رو گذاشتم. پ.ن.: نمیدونم چرا بیشترین تایپ و کنسل کردن رو زیر این پست دارم!

    3. اَه اَه اَه … ببخشید ها ولی واقعاً مثه بچه ها حرف زدی … تو که خوب احساستو کنترل کردی؟ خوب کباب خوردنو هم کنترل کن …
      برو یه دو واحد تنظیم خانواده بگذرون کباب خوردنت هم خودبخود کنترل میشه :))

      1. ببخشید این کامنت در جواب » آرش » بود لطفاً زیر کامنت ایشون بزارینش نه پسر بد

      2. منظورت اینه که حس خوردن کباب بخاطر عقده های جنسیه؟ این هم حرفیه ولی بهتر بود دلایل منطقیت را هم توضیح میدادی.
        و دوم اینکه من گفتم از ترس اینکه نتونم احساساتم را کنترل کنم (چون میترسیدم که بعدا کار بالا بگیره و احساساتم از کنترل خارج شه.)، پس روی احساساتم کنترل ندارم و اگر توجه کنی تو همون کامنت هم نوشتم که دنبال راه حلم.
        مثل بچه ها حرف زدم!؟ خوب شاید بچه ام. مادربزرگ عزیزم! دل بچه را اینطوری نشکن.

  24. دداش درسته ولی من یادم نمیاد من ادعای دختر خوب بودن کرده باشم … این فقط یه عنوان بود… من بد نیستم خوب هم نیستم ولی به جرأت میگم نه بدجنسم و نه بدخواه و نه بدذات …. فک کنم این سه شاخص 90% خوب بودنه … :)) …
    نوشته هاتو واقعاً دوس دارم … ولی می دونم یه زمانی پیش میاد که دیگه اینقدر با ذوق نمیام همه کامنت هارو بخونم امیدورام خیلی بععععععععد باشه …

  25. خراسان گل

    برادر جان ،خراسان است اینجا
    سخن گفتن ، نه آسان است اینجا »
    چُغوک، چَلغوز، کِلپاسه، پِلَخمون
    سخن هایی از اینسان است اینجا !
    به جای کرم اینجا کُخ زیاد است!
    به جای کوچه ،میلان است اینجا !
    چه کس خورده است نارنجک بجزما؟
    همان که باب دندان است اینجا !
    بهای شاعران قبلا گران بود
    جدیدا خوب ارزان است اینجا !
    نگاهی کن به روی نقشهء شهر
    ببین ، پایین خیابان است اینجا !
    و کاسب هاش می بُرّند سر را
    همیشه عید قربان است اینجا !
    و این هم زیست خاورهست وجای
    فروش بند تنبان است اینجا !
    کمی هم این طرفتر کوهسنگیست
    بلندی های جولان است اینجا !
    دو چشمم کور! این هم هست سجّاد
    که مانتوهاش ، چسبان است اینجا!
    پر از گلزار یا مهناز افشار
    پر از بهرام ِ رادان است اینجا !
    خراسان ابتدا تنها یکی بود
    ولی حالا سه استان است اینجا !
    هوایش صبح ها باشد بهاری
    ولی شب چون زمستان است اینجا!
    صلاة ظهر صاف و آفتابی
    ولی شب ابر و باران است اینجا !
    دو قطره تا که باران هم بیاید
    دگر دریای عمان است اینجا !
    ولیکن شهرداری فخیمه
    به فکر نقش ایوان است اینجا !
    به هر میدان ، سر هر چارراهی
    هزاران دست گلدان است اینجا !
    گل میمون،گل خرزهره، میخک !
    خلاصه چون گلستان است اینجا

    1. Bravo David… Bravo..

      That’s so nice of Khorasan!

      Being a NTIVE Khorasanian is our Proud! Does not matter where we are in this wild world..
      I love my hometown «Mashhad» and my nice people.

  26. بابا آرش
    خودت یه جایی گفتی توی تجربه قبلی احساستو کنترل کردی و کار میرزا رو کردی … بعد می پرسی چکار کنم میل کباب خوردنو کنترل کنم؟ این میل کباب خوردن همون میل جنسیه چون عواطف که نیست اگه بود تو راه کنترلشو بلدی (چون قبلاً اینکارو کردی) … منم گفتم برو دو واحد تنظیم خانواده بگذرون…. کجای حرف من معنی عقده جنسیو می داد؟ بعدم واسه من مهم نیست مادربزرگ باشم یا مادر یا یه دختر کوچولو …. اگه هم بچه ای پس تو رو چه به این حرفا برو بشین مشقاتو بنویس… :-))

  27. مسعود عزیز همیشه لذت می برم از نوشته هایت و به همه معرفی می کنم.
    در جواب اونایی که اعتراض میکنن هم فقط همین یه جمله رو نقل می کنم:
    «دختر مجنون بود…!میرزا لیلی….!!»
    خداییش طنز از این ظریف تر هم هست ؟

  28. سلام آقا مسعود ـ چون گفتید راضی نیستید که خاننده ی خاموش داشته باشین ـ مجبور شدم که منبعد بنویسم حتا یک واژه ی سلام
    خوندن متنتون ی طرف ـ کامنتها هم ی طرف 🙂
    تا اونجایی که عقل فسیل بسته ی من خونده و میدونه ـ انسان مدرن خودش رو تافته ی جدا بافته از سایر جانداران میدونه (واژه ی خنده دار اشرف مخلوقات) و قوانین اخلاقی که امروزه ما بهش کما بیش عمل میکنیم رو درست کرده و خودش رو مقید به اجرا و رعایت اونها کرده ـ درصورتی که ما انسانها از بدو تکاملمون هم مونوگام نبودیم(همانطور که مذهب شما هم این امر رو منع نکرده) حالا چه اصراریه که باید از این غریزه ی طبیعی صرف نظر کرد رو نمیتونم بفهمم
    سوالی دارم از اونایی که پایبند به این قوانین اخلاقی هستن ـ زمانی که سر سفره ی رنگینتون که دو جور خورشت و دیس پلوو نوشابه و مخلفات قرار داره ـ شده که دو قاشق بخوری و ی بشقاب هم برای همسایه ای که نون شب نداره ببری ؟ اینجا اخلاقت خابش برده ؟ ببخشید اگر نظرم قابل قبول نیست .

  29. شما احساسات رو خيلي خوب توصيف مي كنين
    فقط يه چيزي پسر بد گفت بايد نقالي همونجوري مثل قبل ادامه پيدا مي كرد:وقتي پاي احساس وسطه هيچي مثل قبل نميشه
    در ضمن ميرزا واقعا مرد بود كه تلخي جدايي رو تحمل كرد

  30. اومدم بگم نکنه میرزا دلش برا دختره رفت .اونقد رفت که دیگه از صرافت افتاد کارشو ادامه بده .بعد اومدم بگم نکنه با میرزا همزاد پنداری کردین که دیگه دست و دلتون به نوشتن نمیره .اومدم اینا رو بگم دیدم نه بابا ماشالله کامنت دونیتونی خیلی شلوغ شده .خدا رو شکر .هیچی دیگه ننویسم بهتره انگار…

  31. آقا مسعود نیستی… حالت خوبه؟
    نگرانتیم. حداقل یه پست بده یه فحشی چیزی تا بدونیم سالمی…

  32. آقای مشهدی خیلی وقته ازتون خبری نیست؟؟؟!! حداقل یه خط بنویسید که حالتون خوبه. یه ملت داره نگرانتون می شه.

    1. یره خواهره مادر…یک ملت نگران موین مویم عین خیالم نیست…..مو امدم ملیکا جان 🙂

      1. خوش اومدی آقای مشهدی. ما عادت کردیم به شما و نوشته هاتون.چشم انتظارمون نذارید:)

  33. آقا مسعود امروز 42 روز است که چیزی منتشر نکردی، حالا اگر چیزی برای نوشتن نداری اشکالی نداره حداقل یک پیام در همین قسمت نظر خواهی بگذار که ما مطمین شویم صحیح و سالم هستی. واقعاً نگرانم مرد!

  34. چی عجب یَگ سر آمدی ای کامِنتا رَ اکی کِردی.
    بییا بینیویس، دِلِت وا مِرَه کم کم. هر چی نَنویسی هی شورو کِردَن سَخت تر مِرَه ها. از مو گفتن از تویَم گوش نِکِردَن

    1. مو بیچه ی خوبی یوم…گوش مکنم…عین توکه نیستم بیچه ی بدی بشم…! یره خواهره مادر 🙂

      1. ( یره خواهره مادر ) معنی محاوره ای داره نه معنی کلمه ای ….( یره ) تکیه کلام مشهدی ها به مخاطبه….مثلا:یره برو تو پیادره رو….! بوق نزن یره دیگه….! یره مگه تو از خودت خواهرومادر ندری که به ناموس مردم نگا مکنی….! برو یره گم رو…ووو…!! و این خواهره مادر از عجایب لهجه مشهدیه ومعنی اونگاهی از سر تعجبه…گاهی از سر حسرت….! مثلا : یره خواهره مادر چی تیز مره…! یره خواهره مادر چی لاستیکایی دره….! و در مورد حسرت….! یره خواهره مادر چی دورانی بود….!

  35. تازه متن رو خوندم پسره یک نموره بیغ میزد تو داستان و هیز. پا میداد همسفر سانفرانسیکو میشده. کلن داستان خنگی و روانپریش جوانان ایرانی بود.

برای ناشناس پاسخی بگذارید لغو پاسخ