دختر نگو بگو آبنبات…اصن آبنبات چیه بگو آب حیات…!!

دوتا دختر مست لایعقل نصف شب توی ماه رمضون با پراید زده بودن به درب کرکره یه مغازه توی خیابون……….اما خودشون هیچطور نشده بودن…!! اقا دختر نگو بگو حور و پری …! دختر نگو بگو اّبنبات…اصن اّبنبات چیه بگو اب حیات…!! گویا یه ماشین میفته دنبالشون و اینا هم درایور بازی درمیارن میپیچن توی خیابون ……… ولی چون مست بودن یادشون میره فرمون رو راست کنن و صاف میرن توی کرکره یه مغازه که کرکره کج میشه و شیشه سیکوریت مغازه هم با نئون هاش خورد و خاکشیر…!

خلاصه پلیس میاد و ننه دخترا و صاب مغازه…!! ننه دخترا که از دختراش لوند تر بود به دست و پا میفته که صاحب مغازه شکایت نکنه و موضوع زیر درختی حل بشه مبادا پای دخترای مست به کلانتری باز بشه و اونوقته که دیگه وامصیبتا… توی ماه مبارک و شُرب خُمر…!!؟ صاحب مغازه هم پاشو کرده توی یه کفش که الا و لله شکایت داره و کوتاه هم نمیاد…!!

ننه دخترا با دختراش میرن طرف جناب سروان و ننه چنون میره توی سینه سروان که جناب سروان جا میخوره و یه قدم میره عقب اما زود به خودش مسلط میشه…! ننه دخترا با لوندی میگه اِوا جناب سروان اِلهی فداتون بشم …! الهی دورتون بگردم…! الهی قربونتون بشم نکنه پای این دخترای معصوم من به کلانتری وابشه که روح باباشون تو گور میلرزه…!! جون اینا و جون شما…سپردمشون دست خودتون…هر کاری صلاح میدونین باهاشون بکنین…!!

جناب سروان یه نگاهی به دخترای معصوم میکنه که تِریک تِریک اّدامس میجَوَن و به یکیشون میگه بیا جلو بیبینُم معصوم خانُم…!! دختر با لوندی میره جلو چشماش رو خمار میکنه میگه اِوا جناب سروان شما چقدر شبیه روبرت دنیرو هستین…!! جناب سروان میگه: کی…؟ مُو….؟ دختره یه عشوه ای میاد و با لوندی میگه :اّره شما… وای….. من عاشششقشم…!! جناب سروان که حالی به حالی شده کم مونده همون تو خیابون بپره روی دختره که زود خودش رو جمع و جور میکنه…! جلوی شلوار جناب سروان بطور ضایعی اومده جلو و اون سعی میکنه با بیسیم جمع و جورش کنه…!!

کم کم مردم از خونه ها بیرون میان… جناب سروان اّب دهنش رو قورت میده به ننه دخترا و دخترا میگه سوار شین بریم کلانتری…! ننه دخترا جامیخوره جَلدی میره نزدیک جناب سروان میگه : فدات شم جناب سروان کلانتری چرا…؟ شما یه دقه تشریف بیارین بریم خونه همونجا حلش میکنیم دیگه…!! جناب سروان یه چشمک به ننه دخترا میزنه میگه: صِلاحِه که دختر خانُماره بُبُرُم کلانتری…جناب سرهنگ از خوده…! خاطر جمع…اب تو دل دخترای معصومِت تِکون نِمُخُوره..! صُب نِشُده اّمِدَن…جوش نَزن…!! ننه دخترا عشوه ای میریزه میگه هر جور شما صلاح بدونین جناب سروان…! و بعد صداش رو نازک میکنه میگه اِوا اّخه من نیام…؟ سروان یه نگاهی به اندام ننه دخترا میکنه و لبخندی میزنه میگه شما هم بیا…شما هم بیا…/ سوار شِن یالله مِرم کلانتری…!!

صاحب مغازه میاد جلو میگه کدوم کلانتری جناب سروان…؟ جناب سروان میگه بتوچه کدوم کلانتری…!! صاحب مغازه میگه ای بابا مُو صاب مُغازه یُم…!! جناب سروان که تازه دوزاریش افتاده میگه فردا ظهر بیا کلانتری ……! الان نِمِخِه …! برو شیشه هاره جمع کن تو دِست و پای مِردُم نِره…! بَعدشَم برو باخواب اّقا جان….ما بیدارم…!!

…………………………………………………………………………………………..

سپیده زده که ننه دخترا با دخترا همراه جناب سروان از کلانتری میان بیرون … ننه دُخترا به جناب سروان میگه اَمیر جون صافکار اشنا نداری کارش خوب باشه…!! امیر جون میگه : خودُم فردا میام مُبُرُم مُدُم درستِش کُنَن شما جوش نَزن اّزی جان…!! ازی جان تابی به بدنش میده میگه اصن فردا شبم باید مارو ببری بیرون شام بدی……!! ابنبات و اب حیات هم لوندی کردن و ابنبات گفت : اصن باید ببریمون نسیم لبنان….!! امیر جان هم لبخندی زد گفت:

مُبُرُمِتا….مُبُرُمِتا…مُخُورُمِتا…مُخُورُمِتا…!!

…………………………………………………………………………………………..

نوشته بالا تلفیقی بود از واقعیت و داستانسرایی….!

نسیم لبنان = رستورانی در سه راه ادبیات که غذاهای لبنانی داره و بیشتر از مابهترون میرن اونجا…..

52 دیدگاه برای «دختر نگو بگو آبنبات…اصن آبنبات چیه بگو آب حیات…!!»

  1. خیلی قشنگ بود. راستش رو بخوای فکر نمی کردم با لهجه مشهدی بشه اینطور قشنگ نوشت ؛ شرمنده! راستی اگر اجازه بدید وبلاگتون رو تو وبلاگم لینک می کنم. ممنون.

  2. مو هزار بار گفتُم تو باید رمان بنویسی! یعنی دو سه تا رمان عشقی بنویسی اسمت مثل توپ صدا مُکُنه!

  3. من که میگم این داستان انتهاش واقعیت بود و ابتداش تخیل!!!! نظر خودت چیه شاتوت جان!؟

    1. اگه تهرانید 11 شب به بعد یه سر برید ایران زمین یا اندرزگوو در مراسم دور دورشرکت کنید میتونید یه ون رو پر کنید بیارید خونه یعنی ببرید کلونتریتون.
      مشهد و نمیدونم لابد بلوار سجاد میرن دور دور.
      راستی اون رستورانه هم برید نترسید ارزونه.یکی که رفته بود گفت و اینکه غذاهاش هم اصلن سیر نمیکنه و چرته مثلن یه کف دست نون با 2 حبه سیب زمینی و …
      ما که نرفتیم.شنیدن کی بود مانند خوردن.

      1. بستگي داره دنبال چي بگردي 🙂

        من اين شهر رو با دنيا هم عوض نميكنم ////

      2. شرمندتم داش مسعود …ولی یا دنیا را ندیدی یا این که خوب ندیدی…به هر حال هرکسی نظری داره…زت زیاد

  4. البته جدای ازین مشکلات زبانی مطالبتون ارزش خوندن دارن , ریزبینی و دقتتون رو راجع به مسایل جامعه تحسین می کنم

  5. ای خواهر و مادر.پلیسم نرفتم 😀
    ایشالا تو خدمت بیفتم نیرو انتظامی و به مردم خدمت کنم 😀
    ولی جدا مملکته داریم؟؟؟
    ———————————–
    این نسیم لبنان هم سوژه ایه ها.من و مهدی یه بار داشتیم رد میشدیم از کنارش هی چشم انداختیم ببینیم قیمتاشه جایی نزده دیدیم نه نزده.بعدبا خودمان گفتم برم همو زیتون 200 متر بالاتر بهتره 😀

  6. مِدِنی چی‌یَه مو با آبنِبات خوردن مشکلی نِدِرُم که، نِظَرُمَم ای‌یَه که آبنِبات رَ باید بوچوشی، نچوشی موچوشن.
    ولی ای که یگ نِفر تو تنگنا گیر بیفتَه و ای قِضایا پیش بی‌یَه یگ کمی درد دِرَه، یگ کم که چی عرض کُنُم، خیلی درد دِرَه.

      1. بِرِ هَمَه درد دِرَه.
        نِظرِ مو رَ که مِدِنی راجع به ای چیزا (دوو تا آدم وقتی مِخَن با هم بِشَن خب بِشَن، ایرادش چیه) اما ای که مجبور بِشَن بِرِ چیزای کوچیک از خودشا مایه بِذِرَن خیلی بَدَ (البِتَه ای قضیه بِرِ اونا که کاسبیشا ای‌یَه خب فرق مُکُنَه واز «بیزینس شا ای‌یَه»)
        اولش شاید بد به نِظَر نَیَه که: خب حالا چی مِشَه کارِ خودشه با حال دِدَن را اِنداختَه دیگه و فرقی نِمُکُنَه با او که از ای را دِرَه امرار معاش مُکُنَه! مو مُگُم فرق مُکُنَه، فرقِشَم (جدای از ای که مِشَه تو چش طرف کِرد!) ای‌یَه که هر کی که کار مِردُم پیشش لنگَه هَمَه رَ به چِشم … میبینَه و زِرتی مِخَه خودشَه تو طِرَف خالی (اسمش خالی کِردَنَه اینجِه، نِه سکس) کُنَه 😥

        مو که از اولشَم قبول داشتُم گیر دِدَن بده، مو خودُم به هیشکی گیر نِدِدُم ولی مِدِنی که رفاقَت قضیَش فرق مُکُنه (هم او راضی، هم مو راضی پس کونه قورت ناراضی)

      2. بله بله … اما !!! راستی شما «پسر بد» ی بعد اینجوری هستی اگه «پسر خوب» بودی چی میشدی؟ شوخی کردم ما ارادتمندیم!

      3. شریعنی مِگَه:
        بِچه که بودُم دعا مِکردُم خدا یگ چرخ به مو بدَه، وختی بزرگ رَفتُم، رَفتُم یگ چرخ دُزدیدُم بعدش دعا کِردُم که خدا مو رَ بِبَخشَه!

        مویَم از خوب بودن خیری نِدیدُم، بِرِ همی بچه بدی رَفتُم 😈

        مویَم یره 😉

  7. مسعود جان تحویل بگیر ، مگه شیشه سکوریت کلمه ی مشهدیه؟
    عزیز دلُم فکر مُوکُنوم شما ایران زندگی نمیکنی ها!
    سکوریت ، به شیشه هایی گفته میشه که از بالا تا پایین معازه یه سره شیشه است!
    این تعریف من بود!

  8. و در این راستا این بار که ایران بودم دختری منتظر بود که اتو بزنه که موتو زد یعنی پرید عقب وسپا…
    واقعیت تلخی رو زیبا قلم کشیدی.
    مرسی بابت لینکیدن.

  9. نه بابا داش مسعود منظورم تعریف تو نبود. 😀 منظورم تعریف برادر یا خواهر ایران کلاب بود 😀
    تازه توش هم نریدم خدایی نکرده همینجوری توش دیگه 😀 چرا گیر میدی؟؟؟ 😀

  10. مرسي مسعود جان بازم مثل هميشه عالي بود
    من هميشه خواننده بودم و كم تر نظر دادم

    دوست عزيز شيشه سيكوريت از همون لغت security گرفته شده به معني امن يا امنيتي كه بع علت نشكن بودنش اين اسم رو روش گذاشتن

  11. سلام
    خیلی زیبا نوشته بودین
    و بسیار زیبا دردناک بودن قضیه رو به تصویر کشیدین

    به ما هم سری بزنین، گناه نمیشه به خدا
    لطفا در نظرسنجی که راجع به سریال قهوه تلخ هست شرکت کنین و به دوستاتون هم معرفی کنین

    این نظرسنجی ادامه داره و به سطوح مختلف سریال خواهد رسید

  12. یه زمان دوری بود. من یه بلاگی می نوشتم به اسم وضعیت پست مدرن. یکی از چیزایی که من در اون بلاگ خیلی دوست داشتم این بود که همشهری خوبی مثل تو برام کامنت میگذاشت.
    دوباره می نویسم. و لینکت کردم.

  13. بابت نسيم لبنان دستتون درد نكنه
    من نميشناختم
    دلمم يه عالمه خموس ميخواست با سالاداي لبناني
    جاي از ما بهترونه اما يه بار كه ميشه رفت

  14. من هر دفعه میرم کتاب فروشی جهاددانشگاهی یه نیگایی می ندازم به نسیم لبنان. همینجوری از دور. یه بار می خواستم برم صورتمو بچسبونم به شیشه اش ببینم تو چه خبره. مسعود خان تو رفتی؟ چی جوریه قیمتا؟ یک وخ مهمونی – چیزی داشتیم رفتیم تو قافلگیر نشیم.

    خدایی اون بلاگ منو یادته. ایول. خیلی مخلصم. ممنون از لینک.ـ

    1. ايول بابا عليرضا…اينقده مارو بي معرفت ميدونستي كه از تو و وبلاگت يادم بره …؟

      نسيم لبنان همين چيزايي رو داره كه ميخوريم اما با اسماي عجيب غريب و كمي هم البته تغيير در پخت…حسن اولش اينه كه تنور داره و نون خوشمزه داغ پاي غذاست…!! شيريني هم داره كه البته خيلي خوشمزه و گرونه … يه شام الكي بخوره حدود ده تومن خرج داره كه فكر كنم خيلي هم گرون نباشه 🙂

  15. من چاکرم. ینی معرفت در حد مالدینی واسه میلان. خیلی – خیلی ممنون.
    نه بابا ده تومن خوبه دیگه. البته واسه یه شام مخصوص واسه آدمای مخصوص.

  16. مسعود خان
    این خبرو تو تابناک خوندم
    مرد نباشه اگه کسی به تنهایی و مصیبت این زن گریه نکنه
    مرد نباشه اونی که از تنهایی و بیکسی اون دختر دیوونه نشه
    مرن نباشه اون که ….
    تو یه چیزی بگو

    مادر نگران، قربانی امیال شیطانی جوان هوسباز
    با شنيدن اين حرف از کوره در رفتم و با عجله يک خودرو سواري شخصي کرايه کردم تا خودم را به خانه دخترم برسانم و او را نجات دهم،اما خودم طعمه شيطان شدم.
    خراسان: روي صندلي عقب نشسته بودم و گريه مي کردم. راننده جوان که از داخل آينه خودرو مرا زير نظر داشت ابرويي بالا انداخت و پرسيد اتفاقي افتاده؟ چرا اين قدر نگران هستيد؟ فوري اشک هايم را پاک کردم و جواب دادم براي دخترم مشکلي به وجود آمده است و دل شوره دارم. در اين لحظه مرد جوان آبميوه اي به دستم داد و گفت: ناراحت نباشيد! اميدوارم مشکل دخترتان هر چه زودتر حل بشود.

    من آبميوه را گرفتم و چون راننده پيکان در قوطي را باز کرده بود به ناچار مقداري از آبميوه را خوردم تا گلويي تازه کنم. سپس سفره دلم را براي مرد غريبه باز کردم و داشتم برايش حرف مي زدم که ناگهان سرگيجه عجيبي پيدا کردم و چشمانم سياهي رفت. ديگر نفهميدم چه اتفاقي افتاد و وقتي چشمانم را باز کردم متوجه شدم داخل پارک ملت، در گوشه اي روي زمين افتاده ام و آفتاب هنوز سر نزده است.

    زن ۴۵ ساله در دايره کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد افزود: با ترس و وحشت بلند شدم و بلافاصله خودم را به خانه ام رساندم. از اين که طعمه اميال حيواني جواني شيطان صفت شده بودم قلبم داشت مي ترکيد.من تصميم گرفتم در اين باره به کسي چيزي نگويم و اين راز عذاب آور را پيش خودم نگه دارم،اما طاقت نياوردم. باور کنيد در اين چند روزي که از اين ماجرا گذشته است از خواب و خوراک افتاده ام و دارم ديوانه مي شوم. امروز به اين جا آمدم تا موضوع را از طريق قانوني پي گيري کنم.حالا ديگر خوب فهميدم که آدم هر جا و پيش هر فردي نبايد مسائل زندگي اش را بازگو کند چرا که بيان مشکلات و گرفتاري هاي زندگي براي افراد غريبه نه تنها دردي را دوا نمي کند، بلکه مشکلات ديگري را در پي دارد.

    زن ۴۵ ساله درباره مشکلات زندگي دخترش نيز گفت: من خديجه را خيلي دوست دارم اما چند سال قبل در حالي که او خودش را براي دانشگاه و ادامه تحصيل آماده مي کرد دلباخته پسري جوان شد. هر چه به او گفتم اين ازدواج به صلاح تو نيست فايده اي نداشت و دخترم پس از کلي دعوا و اعصاب خردکني که در خانه راه انداخته بود با پسر مورد علاقه اش ازدواج کرد. ولي افسوس پس از گذشت مدتي او با چشماني گريان سرش را روي شانه ام گذاشت و گفت: شوهرم به کريستال اعتياد دارد.

    خديجه ۳ سال با اين فرد معتاد سوخت و ساخت و شوهرش تمام وسايل خانه را براي تهيه مواد خود و دوستان لاابالي اش که خانه آن ها را پاتوق درست کرده اند، دود کرد و به هوا فرستاد.ديروز غروب دخترم زنگ زد و با گريه و ناله گفت: دوستان شوهرش قصد سوءاستفاده از او را دارند و متاسفانه دامادم نيز هيچ عکس العملي نشان نداده است.

    با شنيدن اين حرف از کوره در رفتم و با عجله يک خودرو سواري شخصي کرايه کردم تا خودم را به خانه دخترم برسانم و او را نجات دهم،اما خودم طعمه شيطان شدم.

    در خور يادآوري است در پي اعلام شکايت زن جوان، پليس با توجه به سرنخ هاي موجود تلاش خود را براي دستگيري متهمان اين پرونده آغاز کرده است.

  17. سلام من به مناسبت روز دختر مطلب شما رو کپی کردم البته با ذکر اسم و منبع…. لینکتون هم به دوستانم دادم
    فوق العادست… خیلی خوب بود
    من چند بار گفتُم ولی احساس میکنم خیلی سرت شلوغه ( منو با نام بــــــاغــــــــالـــی ثــــــابــــــغ ) لینک ِکردید… میخواستم خواهش کنم ثابغش رو پاک کنید و آدرس بلاِگم رِ به http://baaghaali.wordpress.com تغییر بدید… اون مال خیلی وقت پیشه آخه ازونجا رِفتَم یِره…
    به قول دوستم این جناس سروان بچه درخون گاه هه دیگه؟

  18. سلام … چه جالب … چند سال پیش هم دو تا دختر مست مست خیابون ما رو بستن … مامورا که میبردنشون کلی خندیدیم … ماموره زده بودش بغل هی فشارش میداد دختره رو … کلی سوژه خنده بود … فرداییش هم دخترا رو دیدم توی خیابون داشتن قدم میزدند … فکر کنم همو امیر جون بوده جناب سروانه

    1. سلام
      سه راه ادبيات به طرف چهار راه پل خاكي كه تشريف ببريد جنب فضاي سبز يه نمايندگي محصولات صوتي تصويريه كه بغلش رستوران نسيم لبنان واقع شده…! اين رستوران نوراني نيست بلكه فضاي كم نور و شاعرانه اي درست كرده تا زياد حواست به اينكه چي خوردي و چقدر بايد پول بدي نباشه …!

  19. این حرفای غلام خیلی تکان دهنده بود ، باور کن جناب غلام سرم گیج رفت …
    اون دخت ومادر بیچاره ، من خیلی نگرانم حتی برای خودم ، ازین خفت گیریا و اینها امید وارم ازین به بعد دیگه برای هیچ زن و دختری ، حتی مردی رخ نده ….

    مسعود خان ممنونم که خواهش منو انجام دادید

  20. یره مسعود مدیونی اگه از ای تصادفا دیدیو ماره خبرنکنی!

    حالا چرا آدرس ندادی ببینیم کجا زده؟
    کدوم کلانتریه؟ احمداباد سناباد؟

برای Alireza پاسخی بگذارید لغو پاسخ